×

همه خاطراتم از خورشید؛ دل نوشته محمدباقر نوبخت در سالروز رحلت حاج حسن حجتی

  • کد نوشته: 24241
  • ۱۳۹۶-۰۸-۰۵
  • 92 بازدید
  • ۰
  • پنجم آبان، پنجاه و هشتمین سالی است که یک حادثه رانندگی در مسیر قم – اصفهان، خطیب جوان و گوینده توانای دین مرحوم حاج شیخ حسن حجتی واعظ فرزند برومند گیلان را از مردم با عاطفه و قدرشناس این استان گرفت و ‘همه خاطراتم از خورشید’ ، دل نوشته محمدباقر نوبخت در بازشناسی آن عالم […]

    همه خاطراتم از خورشید؛ دل نوشته محمدباقر نوبخت در سالروز رحلت حاج حسن حجتی
  • پنجم آبان، پنجاه و هشتمین سالی است که یک حادثه رانندگی در مسیر قم – اصفهان، خطیب جوان و گوینده توانای دین مرحوم حاج شیخ حسن حجتی واعظ فرزند برومند گیلان را از مردم با عاطفه و قدرشناس این استان گرفت و ‘همه خاطراتم از خورشید’ ، دل نوشته محمدباقر نوبخت در بازشناسی آن عالم وارسته است.

    طنین خطابه های مؤثر و شماره های مجله وزین راه حق و خدمات او به مردم هرگز فراموش نمی شود . فضائل اخلاقی و کمالات انسانی، او را در شمار فرزندان حقیقی اسلام در آورده است .
    حجت الاسلام حسن حجتی چهره ای که هنوز در خاطر مردم حق شناس گیلان، بزرگان حوزه و در یاد رهبر معظم انقلاب اسلامی به خوبی مانده است و آیت الله هاشمی رفسنجانی در آخرین سفرش به گیلان از او به بزرگی یاد می کرد … و امام موسی صدر بر سنگ مزارش نوشت: در این مکان، خورشید درخشان شمال ایران، زبان گویای اسلام، سپر محکم دین، رکن الاسلام و المسلمین ثقه المحدثین آقای حاج شیخ حسن حجتی گیلانی طاب ثراه غروب کرده است … و اینک او را از دل نوشته دکتر محمد باقر نوبخت بازشناسی کنیم …
    همه خاطراتم از خورشید
    از مهر و آبان سال ۱۳۳۸، سال های سال می گذرد ولی همچنان خاطراتی برایم زنده و با من زندگی می کنند…
    چند هفته ای بود که در کلاس اول دبستان راعی ثبت نام شده بودم، (ساختمان این مدرسه که پس از انقلاب تغییر نام یافته) در کنار مسجد آفخرا رشت قرار داشت، منزل ما در همین محله در گذر حمام حاج آقا بزرگ و در کوچه ای که آن موقع کوچه عظیم زاده می گفتند واقع بود .
    کاملاً آن روز را به یاد دارم ، با بچه های همسالم در کوچه بازی می کردیم که ورود یک مرد روحانی با عمامه ای سفید به داخل کوچه نگاهم را جلب کرد ، دیدم دایی عزیزم بود! ، آن حس خوب، هیجان زدگی را هنوز به خاطر دارم ، بازی را ترک کردم و برای خبر دادن مادرم ، به طرف منزل دویدم ، دقایقی بعد دایی عزیز ..که «آقا دایی» صدایش می کردیم وارد منزل ما شد ، چهره ای متبسّم ، مهربان و زیبا داشت ، می دیدم که مادرم بسیار خوشحال و پرنشاط با برادرش حال و احوال و صحبت می کند…
    وقت خروج «آقا دایی»را ،کمی به خاطر دارم، در کنار باغچه کوچک خانه ما اندکی ایستاد ، از ورقه کاغذی که به درخت آویزان بود از مادرم سوالاتی پرسید ، چیزی گفت که در ذهن ندارم ، بعد ها مادرم می گفت : آن روز«آقا دایی»برای خداحافظی آمده بود. چون عازم سفر به اصفهان بود و در مورد آن کاغذ آویخته به درخت هم، مادرم گفت :«چون چهل روز باران بند نمی آمد باور این بود که اگر دعای چهل قاف را در زیر باران به درخت آویزان کنیم ، هوا خوب و آفتابی می شود» که آقا دایی در موقع رفتن توضیح می داد: «که باران یک پدیده طبیعی است ربطی به این نوشته ها ندارد و این باور ها خرافه است…»
    از این رو بعد از رفتن «آقا دایی» را آن برداشت…
    آنچه بعد ها از ویژگیهای «آقا دایی »می گفتند این بود که او یک روحانی روشنفکر ، تحصیلکرده و جلوتر از زمان بود و… شاید امروز علل باران توضیح واضحات باشد ولی در ۵۰ سال پیش که در هر محله ای چند دعا نویس از صبح تا شام برای رفع همه مشکلات مردم دعا می نوشتند و مخالفت هم با دعا نویسی حکمی درحد کفر داشت! آن هم یک روحانی با این خرافه ها ابراز مخالفت و روشنگری کند قطعاً از زمان خود جلوتر بوده و حالا می توانم درک کنم که چرا افرادی وقتی در روضه خوانی منزل معتمد همایون مژدهی (خانه این فرد در کوچه جنب مسجد صفی بود) برای اولین بار از بلندگو استفاده می شد کسی لگدی به میکروفون ایستاده زد!!و گفت این ابزار یزیدی را از جلوی من بر دارید! و وقتی حجتی آن واعظ جوان از پیشرفتهای علمی گفت و اینکه باید در زندگی اجتماعی از علم روز استفاده کنیم و به آن ابزار یزیدی نگوییم…
    هر چند برای جوانان قابل درک بود اما چه انتقادات جدی نسبت به این اظهار نظر در مورد او مطرح می شد…
    برگردیم به بعد از آن آخرین روز خداحافظی «آقا دایی»…
    چند روز بعد دقیقا نمی دانم چند روز… تا اینکه در یک بعد از ظهری که در منزل بودم دونفر مرد که چهره روحانی داشتند و البته بدون لباس روحانیت بودند(بعدا فهمیدم از طلاب حوزه علمیه رشت بوده اند) به منزل ما مراجعه کردند ، آنچه به ذهنم ماند این که در سفر اصفهان درب ماشین آقای حجتی باز شد و مرتضی فرزند چهار ساله او از ماشین بیرون افتاد ولی همه سالم بودند …
    می دیدم همه اعضای خانواده به ویژه مادرم مضطرب بودند…
    نمی‌دانم همان روز یا فردا ، همه به سمت قم که منزل پدربرزگم (آیت الله حاج ابوالقاسم حجتّی) که از مجتهدین ساکن قم بود رفتیم …کم کم روزهای بعد نه تنها در خانه ما بلکه در سراسر شهر ، مدرسه ، خیابان و … همه از تصادف خونین آقای حجتی در مسیر قم – اصفهان صحبت می کردند. هرجا که می فهمیدند که خواهر زاده مرحوم حجتی هستم به نوعی از من دلجویی می شد، هرچند کودک بودم ولی این را درک می کردم که او فقط «آقا دایی»من نبود، او متعلق به همه مردم شهر بود و بعد فهمیدم که او افتخار همه مردم گیلان بود … از این رو روزها و ماهها و سالها شاید به بهانه حضورم در هر جمعی و آگاهی از این وابستگی ، هر کس چیزی می گفت خاطره ای نقل می کرد… اوائل از قدرت بیان ، جاذبه کلام ، مردم دوستی ، تواضع ، عواطف نسبت به فقرا و کمک رسانی به مستمندان به ویژه در روز های سخت و برفی … به طوری که آنچه مستمراً از او می گفتند دیگر برایم فقط «آقا دایی»مهربان خوش سیما نبود ، یک روحانی و واعظ نبود که هر جا سخنرانی داشت مردم از همه جای شهر نه تنها در مسجد محل سخنرانی ، بلکه در اطراف مسجد می ایستادند و از بیانات او بهره می بردند …
    می گفتند : «او حرفهایی می زد که مردم آن را از دل خود می دانستند»، حرفهای او نو، ولی از دردهای قدیمی مردم بود . بعداً فهمیدم که او یک روحانی واعظ ضد رژیم ستمشاهی بود ، او علناً و با شجاعت از شاه و عوامل آن انتقاد می کرد ، او می گفت: «که رژیم از جهل و خرافه مردم سو ء استفاده می کند … »
    بعد ها خیلی ها برایم تعریف کردند که در مسجد کاسه فروشان رشت، حجتی با حضور استاندار وقت (آقای اشتری) و روسای شهربانی و ژاندارمری و… به طور صریح از رژیم انتقاد می کرد که استاندار بر آشفت و فریاد کشید که: آخوند روضه ات را بخوان …
    می‌گویند: مرحوم حجتی بدون کوچکترین هراس و آشفتگی در کلام ، همچنان به انتقادات خود ادامه داد و بعد از آن نیز هزینه ها پرداخت…
    یکی از هزینه ها ممنوعیت چاپ مجله راه حق بود ، بعداً فهمیدم که حجتی غیر از وعظ و خطابه که در آن سخنوری توانا بود ، نویسنده ای روشنگر و صاحب امتیاز مجله راه حق بود . هم اکنون در کتابخانه خودم مجموعه کامل ۲۸ شماره از مجله راه حق را در اختیار دارم …
    در آخرین شماره ، مقاله اقتصادی با نام «کاخ مجلس سنا با پول ملت»از حجتی به چاپ رسیده بود …آن زمان که مردم در فقر و بی سامانی می سوختند ، کاخ مجلس سنا در تهران با هزینه فراوان ساخته می شد و…
    این بود که می گویند وقتی آن حادثه رانندگی و تصادف خودروی حامل مرحوم حجتی در مسیر قم – اصفهان با یک کامیون که می گفتند ارتشی بود! پیش آمد و حجتی کشته شد ، اخبار رادیویی بی بی سی گفت که :«شاه با کشته شدن یکی از مخالفان خود نفسی راحت کشید .»
    بعدها خیلی از بزرگان می گفتند آن حادثه صحنه سازی توسط رژیم بود … حجتی در وقت مرگ ۳۲ سال داشت … این همه آوازه ، مبارزه ، وعظ و خطابه ، ۲۸ شماره مجله ، تحصیل در دبیرستان تربیت رشت ، آموزش در حوزه های نجف ، طلبگی در حوزه علمیه قم، بازگشت به گیلان، روشنگری و سخنرانی در همه شهرها و مساجد روستاهای این استان…در کانون توجه مردم… مبارزه با حکام …همه از حیات تا مرگ ۳۲سال… میگویند: وقتی از واعظ بزرگ مرحوم آقای فلسفی در رشت برای سخنرانی دعوت کرده بودند در جمع مردم اعلام کرد:« شما وقتی حجتی دارید از من چرا دعوت به سخنرانی میکنید.»
    منزل مرحوم حجتی در محله مسجد صفی بود همین خانه ای که من در آن بزرگ شده ام چون بعد از مرگ «آقا دایی»برای اینکه آن خانه هم چنان محل رفت و آمد مردم باشد پدر بزرگم (آیت الله شیخ ابوالقاسم حجتی) که خود ساکن قم بود تصمیم گرفت تا ما از منزل پدری در آفخرا به آن خانه در محله مسجد صفی برویم که بعدها این خانه به عنوان دفتر نمایندگی مراجعات مردمی من محل رفت آمد مردم شد…
    اتفاقاً همین دفتر که یک ساختمان دو طبقه در قبل بود دفتر مجله راه حق بود به صاحب امتیازی دایی من. یادم می آید که دایی قرار بود از سفر مکه برگردد،من به منزل ایشان رفتم، هنوز در ذهنم مانده که یک گوسفند در پشت حیاط منزل بسته شده بود برای قربانی زیر قدم «آقا دایی»پس از بازگشت از سفر حج،من از پله های آن ساختمان قدیمی دو طبقه بالا رفتم و از پنجره خیابان مسجد صفی(خیابان بحر العلوم )که آن زمان خیابان شهناز می گفتند را می دیدم ، پر بود از ماشین‌های سواری، می‌گویند: همه در استقبال حجتی به امام زاده هاشم رفتند و یک کاروان طولانی از ماشین که به استقبال رفته بودند،ماشین این واعظ جوان و پر آوازه و محبوب را همراهی می کردند . برایم که کودکی ۵ یا ۶ ساله بودم همه خیابان پر از ماشین، جالب بود ….
    خواستم سریعاً از پله ها پایین بیایم و در جلوی درب منزل خودم را به «آقا دایی»برسانم که از پله‌ها افتادم …! و همانطور سراسیمه به در منزل رسیدم، درست همان جایی که حالا درب دفتر ساختمان مراجعات مردمی من است دیدم گوسفند را آوردند و می‌خواهند قربانی کنند… گویی همین امروز است … دارم می‌بینم، مرحوم حجتی با آن چهره زیبا و دلنشین، عمامه ای سفید و تمیز، عبایی با رنگ شکلاتی روشن… که در جمع کثیر مردم می‌درخشید، گفت:«تشکر می‌کنم، گوسفند را رها کنید … نکشید …!» چون خیلی جدی و قاطع می‌گفت… گوسفند را قربانی نکردند… آنچه این عاطفه، مهربانی، حتی دل رحمی، نسبت به قربانی یک گوسفند از سوی آن مرد بزرگ در جان و دلم نشست و تحت تاثیر این آموزه در سن ۵ تا ۶ سالگی قرار گرفتم، هر وقت چه در ایام نمایندگی که اکثر اوقات به خصوص در روستاها که قصد قربانی گوسفند را داشتند و چه هنوز که به استان‌های مختلف سفر می‌کنم و هرگاه با قربانی گوسفند می‌خواهند ابراز احترام و محبت کنند آن صحنه را به خاطر می‌آورم و مانع می‌شوم(شاید امروز با این اظهار خاطره اطرافیانم و دوستانم به این راز پی بردند که چرا هیچگاه اجازه نمی‌دهم گوسفندی را در مراسم استقبال‌ها قربانی کنند.)
    آلبوم‌های عکس مرحوم حجتی که بعد رحلتش در منزل ما بود سال‌ها برایم دیدنش لذت بخش بوده و هست، عکس‌های مختلف از شخصیت‌های مشهور و دوستان حجتی، می‌گویند دوستان صمیمی حجتی آن زمان در حوزه‌های علمیه قم آقا مصطفی خمینی ( فرزند شهید حضرت امام) آقا شهاب اشراقی (داماد امام)، آقا موسی صدر (امام موسی صدر) بودند از این بزرگان عکس‌های متعددی در آلبوم شخصی مرحوم حجتی وجود دارد تعدادی از این عکس‌ها را در رشت و در همین منزل محله مسجد صفی گرفته‌اند. حجتی در زمان خود نه تنها طلبه‌ای سخنور وخوش بیان بود بلکه او را یک طلبه روشنفکر و نواندیش می‌دانستند. در دوره سوم مجلس که مرحوم استاد عمید زنجانی (نماینده تهران، نویسنده و رئیس وقت دانشگاه تهران) فهمیدند من خواهرزاده مرحوم حجتی هستم، از خاطرات خود با مرحوم حجتی برایم بسیار گفت. او می‌گفت که در زمان ما حجتی و آقای مکارم شیرازی (آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی) همواره به دانش، روشنفکری و نوآوری معروف بودند. در آلبوم عکس‌های مرحوم حجتی تصاویری از تاریخ مبارزات ملی شدن نفت، اعتراضات و راهپیمایی‌های مردم رشت به رهبری مرحوم حجتی وجود دارد. از همین میدان شهرداری رشت عکس‌هایی وجود دارد که مرحوم حجتی در بالکن شهرداری و همچنین بالکن ساختمان پست و تلگراف سابق برای مردم مبارز در حال سخنرانی است. عکس‌هایی از آیت الله کاشانی وجود دارد که نشان می‌دهد در منزل مرحوم حجتی در رشت (همین دفتر مراجعات مردمی در دوره نمایندگی من در محله مسجد صفی) با دیگر علما ، مهمان دائی هستند … با پیروزی انقلاب اسلامی، با ابعاد دیگری از شخصیت محبوب و بزرگ گیلان آشنا شدم …، هر شخصیت انقلابی که به رشت می آمد ، با خاطره ای از مرحوم حجتی همراه بود ، یادم می‌آید وقتی مرحوم آیت الله لاهوتی اوّلین امام جمعه رشت که از مبارزین و آزاد شده از زندان های شاه بود به رشت آمد و در ملاقاتی فهمید که من خواهر زاده مرحوم حجتی هستم ،داستان ها از دوستی و رفاقت خود با مرحوم حجتی گفت آدرس همه اتاق های خانه مسجد صفی را حفظ بود …!در آن ایام در سال ۱۳۵۸ برای زیارت حضرت امام به بیت ایشان شرفیاب شدم . قبل از ورود به اتاق امام ، در اتاق مجاور عده ای از روحانیون بزرگ مثل آیت الله صدوقی (امام جمعه شهید یزد) نشسته بودند،وقتی در جریان قرار گرفتند که از رشت میایم صحبت مرحوم حجتی پیش آمد ، شهید صدوقی شروع به سخن کرد و از اوصاف و ویژگی‌های مرحوم حجتی برای حاضرین سخن گفت… من کم کم می‌فهمیدم که حجتی این واعظ جوان گیلانی،«آقا دایی»عزیزم هنوز سایه محبتش پس از سال ها به سرم است.
    در سال ۱۳۶۳ پس از اینکه مسئول آموزش و پرورش ناحیه ۲ رشت شدم در نماز جمعه رشت با حضور مرحوم آیت الله احسانبخش سخنرانی کردم بعد از صحبت حقیر ، در اولین خطبه امام جمعه فقید رشت به بهانه معرفی اینجانب به نمازگزاران بخشی از خطبه را به توصیف بزرگ مرد گیلان یعنی مرحوم حجتی اختصاص داد . میگفت پس از تصادف مرحوم حجتی در جاده اصفهان سریعاً به طرف اصفهان حرکت کردند …!بعدها از حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی رودباری هم به عنوان یکی از دوستان مرحوم حجتی از چگونگی تصادف و ویژگی های بارز مرحوم حجتی مطالبی شنیده ام ،همچنین حضرت آیت الله قربانی امام جمعه بزرگوار رشت نیز از آن دوست قدیمی خود حرف های تازه ای برایم داشتند…
    هنوز هم اکثر روحانیون بزرگوار رشت و گیلان از او خاطراتی به تناسب نقل میکنند…
    وقتی در سال ۱۳۶۵ به عنوان مدیر کل آموزش و پرورش به باختران رفتم ، روحانیون آن شهر نیز حجتی را بخوبی میشناختند … زمانی که در سال ۱۳۶۷ بعنوان کاندیدای مجلس به روستا های شهرستان رشت سفر می‌کردم وقتی بزرگان روستا از نسبت من با حجتی آگاه می‌شدند، عواطف و علقه‌ها نشان می‌دادند، تردید ندارم که بخش قابل توجهی از رأی من در روستا با توجه به اینکه سابقه حضور در روستا را نداشتم ، صرفاً به دلیل نسبت من با آن شخصیت بزرگ گیلانی بود. بعدها که بعضی از بزرگان روستا به دفترم که قبلاً منزل مرحوم حجتی بود می‌آمدند خاطرات خود را از دیدار با مرحوم حجتی در آن منزل نقل می‌کردند. در مجلس شورای اسلامی هم آن طور که گفتم استاد عمید زنجانی، آیت الله طباطبایی و… به ویژه آیت الله هاشمی رفسنجانی بعدها از مرحوم حجتی به بزرگی یاد می‌کردند، خاطرم هست وقتی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به رشت آمدند در جمع علما در منزل آیت‌الله قربانی امام جمعه محترم رشت با ذکر خاطره‌ای از مرحوم حجتی سخن خود را آغاز فرمودند.
    پس از آنکه در کابینه یازدهم حضور یافتم و به عنوان معاون رئیس جمهور و سخنگو برای ملاقات با مراجع تقلید به محضر آیات عظام رسیدم، نخست آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی، وقتی یکی از حاضرین گفت که ایشان نوه آیت‌الله حاج شیخ ابوالقاسم حجتی هستند، آن مرجع بزرگ با نگاهی پرعطوفت به من و حاضرین فرمودند: «که ایشان دایی جوان و پرآوازه‌ای داشت» و از اوصاف مرحوم حجتی بیاناتی فرمودند و همچنین آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی به دفعات تکرار فرمودند که چقدر حیف شد که مرحوم حجتی زود از دست ما رفت … هرچه از این دست ملاقات‌ها گذشت با ابعاد جدیدی از افتخار گیلان آن روحانی مبارز، واعظ شهیر و پرآوازه بیش از پیش آشنا می‌شدم و اوج آن در ملاقات با مقام معظم رهبری بود.
    وقتی برای نخستین بار پس از مسئولیت معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهور برای گزارش در خصوص برنامه ششم در یک ملاقات خصوصی محضرشان شرف‌یاب شدم پس از ورود به داخل اتاق و نشستن در کنارشان با این پرسش آغاز فرمودند: «که شما خواهرزاده مرحوم حجتی هستید؟» هرچند انتظار شناخت از مرحوم حجتی توسط روحانیون و علمای بزرگوار برایم عادی بود ولی از اینکه رهبر معظم انقلاب درباره یک روحانی گیلانی که پیش از سال ۱۳۳۸ در حوزه علمیه قم بوده‌اند شناخت داشته‌باشند، جداً غیرمنتظره بود. به ویژه اینکه وقتی مقام معظم رهبری به دقّت از اوصاف و ویژگی‌هایی درباره مرحوم حجتی فرمودند که من بارها از دوستان و اطرافیان نزدیک آن مرحوم شنیده بودم. متعجب بودم که ایشان حتی چگونگی بستن عمامه و زیبایی چهره، تمیز پوشی، شیوایی بیان و … را نیز اشاره فرمودند…! از دوستان آن زمان مرحوم حجتی برایم فرمودند… باز هم مجدداً که چندماه پیش پس از درگذشت مادرم که با سران قوا و جمعی از فرماندهان و مسئولین نظام برای تشکیل جلسه ویژه مسائل اجتماعی محضرشان شرف‌یاب شدیم، ایشان در آغاز سخن پس از تسلیت به مناسبت درگذشت مادر ، باز هم از دایی فرمودند…
    از ویژگی‌های ممتاز مرحوم حجتی دریافتم که، به راستی مرحوم حجتی تنها یک روحانی جوان، واعظ خوش‌بیان، مبارز شجاع و محبوب مردم این سامان نبود. او افتخاری برای سرزمین گیلان بود…
    روی سنگ‌مزار مرحوم حجتی (در شیخان قم) به قلم امام موسی صدر نوشته شد: «این خورشید درخشان شمال ایران غروب کرده‌است… »امّا در نظرم از پس سال ها ابر و غبار و زمان هم چنان این خورشید می‌درخشد و اگر من دیده می‌شوم روشنایی او به من می‌تابد.
    در ویکی‌پدیا، وقتی از هرجای جهان «محمّد باقر نوبخت» جستجو شود…. در نخستین اطلاعات، وابستگی این حقیر به مرحوم حجتی است. از این رو شایسته است نسل امروز گیلان، مفاخر و مواریث پرافتخار گذشته خود را بیش از پیش بشناسند.
    از خوانندگان محترم این دل‌نوشته تشکر نموده و برای آن مرحوم علو درجات را از خداوند منان مسئلت می نمایم/ایرنا

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=24241

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *