×

یادداشت اختصاصی گیل و دیلم؛ آبی بر آتش جان‌

  • کد نوشته: 23901
  • ۱۳۹۶-۰۷-۲۸
  • 153 بازدید
  • ۰
  • این روزها ، شهر ، حال و هوای دیگری دارد! گویا روح از کالبد تن جدا شده و هر یک برای زیارت بهشت از دیگری ، سبقت می گیرد! اصلا نمی توان از خاصیت این خاک! سر در آورد. چه چیزی به آن افزوده اند که هر انسان بیدار و آزاده ای را به سوی […]

    یادداشت اختصاصی گیل و دیلم؛ آبی بر آتش جان‌
  • این روزها ، شهر ، حال و هوای دیگری دارد!
    گویا روح از کالبد تن جدا شده و هر یک برای زیارت بهشت از دیگری ، سبقت می گیرد!
    اصلا نمی توان از خاصیت این خاک! سر در آورد. چه چیزی به آن افزوده اند که هر انسان بیدار و آزاده ای را به سوی خود می خواند… و دست آخر هم جذب اش می کند و تمام…
    دیگر می شوی سینه سوخته ی عشق!
    چه بسیار منازلی که در این ایام مسافران کوی عشق را در خود جای داده و افتخار میزبانی آنان را بر عهده گرفته اند.
    کوله پشتی ها آماده و ویزا و پاسپورت هایشان هم روی میز… فقط یک “یا علی” مانده برای برخواستن و اذن زیارتی که باید به امضای صاحب عزا رسیده باشد.
    حالا بیا با هم گوش کنیم!
    صدایی از جنس عشق! دارد به نام کوچک، اسامی زوار امسال اش را می خواند!
    مقدمات سفر آماده شده… اسامی برندگان قرعه ی امسال هم که اعلام شده است … گوش دلت را به سینه ی جاده بچسبان. یک طرف صدای غرش قدم های جمعیت میلیونی رهسپار شده ، و کمی آن طرف تر هم صدای خسته ی پیرزنی ناتوان و فرتوت ، پهلو شکسته و قد خمیده ، که گوشه ی از این مسیر ، در همین گوشه و کناره ها ، قرآن به دست ایستاده و برای زوار حسین اش دعای سفر می خواند! و این آیه را زمزمه می کند که “فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین.
    تو هم می شنوی!؟
    کسی از راه دور هم دارد صدا می زند و می گوید که : “بیا..‌‌.”
    تمام این راه را بی وقفه طی می کنی اما خسته نمی شوی…
    می دانی چرا!؟
    چون تو خوب این صدا را می شناسی!
    صدای غریبی از میان رگ های بریده ی گلویش…
    که بی وقفه می خواند… بیا…بیا…
    گویا غریب کربلا … هنوز هم غربتش را به رخ جهانیان می کشاند…هنوز هم ندای هل من ناصر اش ، لبیک هر آزاده ای را طلب می کند که برای یاریش قیام کند! انگار حسین (ع) می خواهد… برای یاری غائب این سال های مدید اقدامی جدی کند!
    شاید هم دارد یاران او را از میان زوار خود انتخاب می کند.
    نمی دانم!
    و اما بهر حال بدا بحال جاماندگان قافله ی عشاق الحسین(ع) که حسرت زیارت اربعین اش را بر دل ایشان نهاده اند و گوشه ی خانه هایشان ، زانوی غم بغل گرفته و باران اشک از دیدگانشان جاری است.
    اما مگر می شود که نظر لطف و عنایت حسین (ع) به آن ها نیفتد!؟
    نه هرگز!
    ببین که این یک تن به تنهایی با دل های مردمان عالم چه کرده است!؟
    که پای دل را برهنه کرده و مو پریشان و سیاهی به تن ، همچون زائران واقعی حضرت اش به سوی مقصد ،شتابان در حال حرکت اند.
    آری حسین!
    مگر زینب می گذارد …. یاد و خاطره ی کربلا از ذهن ها به فراموشی سپرده شود!؟
    همانطور که در مجلس شام ، سر بلند کرده و بر یزید فریاد بر آورد:
    “به خدا که نمی‌توانی یاد و خاطره ما را محو و نابود کنی.»
    آری حسین!
    زینب پای عهد خود ماند… و پرچم نهضت را به اهتزاز درآورد…همانگونه که امروز می بینی … این همه جمعیت…. پا به پای خواهر… مسیر عاشقی را طی طریق کرده ،باشد که خود را به تو برسانند.
    آری!
    عاشق واقعی ، رنج مشقت و ترس ناشی از بیم جان را هم با خود می خرد! تا النهایه به هدفش رسیده باشد
    آخر…
    در ره منزل عشقی که خطرهاست در آن
    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!
    حالا حسرت زیارت اربعین امسال هم بر دل خیلی ها مانده است.
    همانانی که جانشان اینجا و دلشان پر می زند برای زیارت عزیز زهرا(ع)
    تنها دلمان خوش است به این شاه بیت که:
    سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید…
    هرآنکه در دل خود یاد ماست…زائر ماست!
    دست ادب بر سینه نهاده و سر تعظیم فرود می آوریم و در گوشه ای از این کره ی خاکی ، رو به سوی کربلای شما ، سلام می دهیم بر تو ای حسین عزیز ،سلام بر صاحب آن پیراهن تکه تکه ای که بوی غربت مادر را می دهد!
    می خواهم سلام پایانی ام را از زبان صاحب ناحیه مقدسه بخوانم ‌که در آن آینچنین آمده است:
    سلام بر مظلوم بی یاور
    سلام بر آن آغشته به خون
    سلام بر آن‌که (حُرمت) خیمه گاهش دریده شد
    سلام بر آن گریبآن‌هاى چـاک شده، سلام بر آن لب‌هاى خشکیده، سـلام بر آن جآن‌هاى مستأصل و ناچار،
    سـلام بر آن ارواحِ (از کالبد) خارج شده،
    سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه،
    سـلام بر آن بدن‌هاى لاغر و نحیف،
    سلام بر آن خون هاى جارى،
    سلام بر آن اعضا قطعه قطعه شده،
    و سلام بر آن سرهاى بالا رفته (بر نیزه ها)

    دوستانم یکی یکی رفتند
    مثل هر ساله باز جا ماندم
    اربعین هم رسید اما من
    با دلم پشت مرز ها ماندم
    حتما این بار هم نمیخواهی
    راهی کربلایتان باشم
    یا که لایق نبوده ام شاید
    بین صحن و سرایتان باشم
    مادرم گفته بود از لطفت
    این که هرگز جوابمان نکنی
    هر چه آلوده هم اگر باشیم
    نکند انتخابمان نکنی
    حال و روزم عجیب بارانی است
    اشک دیگر امان برید از من
    گر چه آلوده ام سراپا لیک
    این دلم را که می خرید از من؟
    آخرین حرف عاشقت این است
    هر چه داریم از شما داریم
    ترسم از روز حشر دیگر نیست
    تا زمانی که ما تو را داریم

    سیدامیراردوان میرحیدری لنگرودی
    شاعر اهل بیت
    ۱۳۹۶/۰۷/۲۸

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=23901

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *