با مادرم جروبحث کردم، به من گیر داده بود و میگفت چرا یک دقیقه نمیتوانی گوشی تلفن همراه را کنار بگذاری. او نمیدانست تمام دنیای من در قاب گوشی تلفنم خلاصه شده است. جواب سربالا دادم که کتکم زد.
از خانه فرار کردم و به پسری که از مدتی قبل در تلگرام با هم آشنا شده بودیم، زنگ زدم. یک آدرس داد و گفت نمیگذارد خم به ابرویم بیاید. پرسانپرسان محل کارش را پیدا کردم. تازه فهمیدم کارگر خدماتی یک شرکت است. او تنها کسی بود که مرا تایید میکرد. احساسم این بود که نیمه گمشده خودم را پیدا کردهام. دوست تلگرامی با وعدههای خیالی مرا غرق در رویاهایم کرده بود. برایم از شهری دور و تشکیل یک زندگی آرام و بیدردسر حرف میزد، چیزی که یک عمر آرزویش را داشتم.
روز بعد تازه فهمیدم چه غلطی کردهام، به مادرم پیام دادم. نمیدانستم اینقدر دوستم دارد. من به کلانتری ۱۵ آمدم، آدرس اینجا را هم به او دادم. هنوز نمیداند چه بلایی سرم آمده است. متاسفانه او چند سال قبل سر لج و لجبازی از پدرم جدا شد.خبر ازدواج مجدد پدرم او را از نظر روحی و روانی در هم شکست. حالش بد بود، حال من هم خوب نبود. برای همین دل به عشق مجازی خوش کردم.
البته پدرم هم از زندگی جدیدش خیری ندیده است، مادرم گاهی میگوید چشم نظر زندگیمان را خراب کرد. اما من که دختری ۱۷ساله هستم، میگویم آدم خودش مسئول کارهایش است. هرکسی باید بپذیرد چه اشتباههایی کرده و از زندگی افرادی مثل من و خانوادهام درس بگیرد. فقط میتوانم بگویم برای خودم متاسفم./رکنا
دیدگاهتان را بنویسید