×

روایتی از آیین سنتی “صبح عزا” در گیلان؛ “مکن ای صبح طلوع”؛ عرض ارادت شاعر گیلانی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

  • کد نوشته: 60413
  • ۱۳۹۹-۰۶-۰۹
  • 72 بازدید
  • ۰
  • شاید کمتر کسی بداند که دودمه معروف «مکن ای صبح طلوع» که حدود یک قرن در شب عاشورا در فضای محافل عزاداری امام حسین علیه السلام خوانده می شود، سراینده اش خبازی از فومن قدیم به نام مرحوم کربلایی میرزا محمود بهجت پدر مرحوم آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(ره) مرجع تقلید جهان تشیع باشد. […]

    روایتی از آیین سنتی “صبح عزا” در گیلان؛ “مکن ای صبح طلوع”؛ عرض ارادت شاعر گیلانی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
  • شاید کمتر کسی بداند که دودمه معروف «مکن ای صبح طلوع» که حدود یک قرن در شب عاشورا در فضای محافل عزاداری امام حسین علیه السلام خوانده می شود، سراینده اش خبازی از فومن قدیم به نام مرحوم کربلایی میرزا محمود بهجت پدر مرحوم آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(ره) مرجع تقلید جهان تشیع باشد.

    به گزارش گیل و دیلم به نقل از ۸دی، شعر آیینی ماندگار و معروف “مکن ای صبح طلوع” را قدیمی ها به یاد دارند که در دستجات عزاداری نیمه شب عاشورا ماه محرم خوانده می شد.

    این مرثیه در مراسمی موسوم به “صبح عزا” به‌ شکلی ویژه و با ریتم و ملودی پرهیجان توسط عزاداران حسینی در غرب گیلان انجام می شد و از نیمه‌شب عاشورا شروع و تا اذان صبح عاشورا ادامه داشت.

    مساجد شهرها و روستاهای اطراف با راه‌اندازی دسته عزاداری و حرکت به سمت خانه‌ها و سر دادن این مرثیه خاص که بعدها شهرت بسیار یافت و حتی جایگاهی ویژه در سراسر ایران پیدا کرد، از خورشید می‌خواهند که طلوع نکند و نگذارد محرم به روز دهم برسد. در واقع از «صبح» تقاضا می کنند که نیاید تا شب همچنان بپاید و این میهمان سرفراز را همچنان میزبانی کند و به فردائی دردناک و سفاک و خونین نسپارد.

    اما شاید کمتر کسی بداند که دودمه معروف «مکن ای صبح طلوع» که حدود یک قرن در شب عاشورا در فضای محافل عزاداری امام حسین علیه سلام خوانده می شود، سراینده اش خبازی از فومن قدیم به نام مرحوم کربلایی میرزا محمود بهجت پدر مرحوم آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(ره) مرجع تقلید جهان تشیع باشد.

    کربلایی میرزا محمود بهجت در ۱۲۸۵ق در فومن متولد شد و در هشت سالگی، پدر را از دست داد. محمود پس از تحصیل در مکتب‌خانه همراه برادرش در نانوایی پدر مشغول کار شد. او دارای ذوق ادبی و خط خوشی بود و با دختری به نام مرضیه ازدواج کرد که حاصل آن، ۴ پسر و یک دختر بود. آخرین فرزندشان محمدتقی بود که اندکی پس از تولد او، مادر در ۲۸ سالگی از دنیا رفت.

     

    آنطور که در کتاب مجموعه مراثی کربلایی محمود بهجت، به کوشش علی ابراهیمی اقلیدی آمده؛ شاعر این دودمه تا سالیان اخیر ناشناخته بود. پس از مجلس روضه‌ای آیت الله محمدتقی بهجت به مداح می‌گوید: «شعر مکن ای صبح طلوع از سروده‌های مرحوم ابوی است».

    کربلایی میرزا محمود بهجت فومنی از شاعران گمنام عصر خود بود که در بازارمیان فومن به نانوایی اشتغال داشت‌. این بزرگوار علاوه بر شغل خبازی، به حل وفصل مشکلات مردم نیز می پرداخت و قباله واسناد مهم به امضای وی می رسید.

    نوشته اند؛عشق به خاندان عصمت و طهارت(ع) در حد اعلی در جان وی فوران داشت.

    وی با اخلاص، پاکی و صداقت خود، در مصیبت امام حسین علیه سلام، آن‌چنان غرق در ماتم و عزا می‌شد و این داغ را با جان و دل درک می‌‌کرد که گویی عاشورا و وقایع آن برایش تجلی عینی یافته و شرح ماوقع را شخصاً درک کرده است. و ناخودآگاه از فرط غم، تصمیم به دگرگون نمودن اوضاع طبیعی زمان می‌گیرد؛ به صبح دستوری می‌دهد تا برنیاید تا این مصیبت دردناک رقم نخورد و در ادامه نیز با همان سبک و سیاق به آفتاب و چرخ، امر می‌کند که تا سر نزند.

    این بزرگوار در بهمن ماه سال ۱۳۲۴ خورشیدی بود که در سن هفتادو سه سالگی چشم از جهان پوشید ودر کربلا مدفون شد.

    وی علاوه بر این مرثیه، کلوچه سنتی فومن را نیز از خود به یادگار نهاده وبانی پخت آن در فومن بوده است.

    گفته می شود؛ زمانی که به دیدار فرزندش به کربلا رفته بود، پخت آن را در آنجا فرا گرفت وسپس در حوالی سال ۱۳۱۵ خورشیدی به پخت وترویج آن در فومن همت گماشت که بعدها با تغییراتی به شهرت رسید.

    شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
    ساغر وصل لبالب به لب مستان است
    در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
    گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
    چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع «یارب این بوی خوش از روضه جان می آید؟
    یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
    «یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
    «عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
    یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع «چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
    «چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
    چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟
    چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
    چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
    گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
    شاه بنشسته، بر او حلقه یاران است
    «پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
    چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست
    خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
    وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود
    «مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود»
    «عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
    «خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»
    ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
    این حسین است که عالم همه دیوانه اوست
    او چو شمعی است که جانها همه پروانه اوست
    شرف میکده از مستی پیمانه اوست
    هر کجا خانه عشق است همه خانه اوست
    حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
    (الی آخر)

    پ.ن: کیوان پندی برگرفته از گیلان قدیم

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=60413

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *