به گزارش پایگاه خبری گیل و دیلم ، زنی بیوه و دختر ۱۴ ساله اش در دام کثیفی گرفتار شدند که طراح آن رییس یک باند مخوف بود.
همه بدبختیها و گرفتاریهای من از دوستی و آشناییهای خیابانی شروع شد به طوری که دیگر در گرداب انواع خلاف کاریها گرفتار شده ام تا جایی که چیزی نمانده بود زندگی دختر ۱۴ سالهام را هم به نابودی بکشانم که در ماجرای کیف قاپیهای سریالی دستگیر شدیم و تازه فهمیدم که…
زن ۳۴ ساله که عضو باند وحشت «x60» در مشهد است و آبانماهد در حالی که تعداد زیادی انواع کیفهای زنانه از مخفیگاه آنان کشف شده است به بیان ماجرای زندگیاش پرداخت و گفت: ۱۳ سال بیشتر نداشتم که عاشق پسر همسایه شدم. مرتضی ۹ سال از من بزرگتر بود و در مسیر مدرسه مرا تعقیب می کرد. حدود ۶ ماه از ارتباط و آشنایی ما میگذشت که خانوادهاش به خواستگاریام آمدند اما پدرم وقتی پس از تحقیق کوتاهی پی به اعتیاد او برد با این ازدواج مخالفت کرد اما من که در آن سن و سال دچار هیجانات عشق خیابانی شده بودم به ازدواج با او پافشاری کردم تا این که خانوادهام راضی به این ازدواج شدند. حدود ۴ سال دوران نامزدیمان طول کشید و پس از آن زمانی زندگی مشترک را شروع کردیم که همسرم به یک معتاد هروئینی تبدیل شده بود مدتی بعد او اعتیاد را کنار گذاشت و ما به فرحآباد ساری مهاجرت کردیم تا همسرم در مرغداری یکی از بستگانم کار کند. ۴ سال آنجا زندگی کردیم و پس از آن که دخترم به دنیا آمد دوباره به مشهد بازگشتیم این در حالی بود که همسرم دوباره مصرف مواد را شروع کرده بود تا این که شبی در حال خرید مواد مخدر دستگیر و زندانی شد. پس از آن دادگاه حضانت دخترم را به من سپرد و بدین ترتیب از مرتضی طلاق گرفتم و نزد مادرم بازگشتم. مدتی بعد با مردی مصالح فروش آشنا شدم که مدعی بود همسرش را طلاق داده و ۲ فرزند خود را نیز به مادرش سپرده است. پس از مدتی رفت و آمد با او ازدواج کردم اما هنوز ۶ ماه از این ازدواج نگذشته بود که روزی زنی به در منزلم آمد و خود را همسر جلیل معرفی کرد من که شوکه شده بودم گفتم او همسر من است و من هم اکنون باردارم اما آن زن گفت او به جز من همسران دیگری هم دارد. این گونه بود که مشاجرههای ما شروع شد و از او نیز طلاق گرفتم. اگر چه مدتی بعد دوباره با هم آشتی کردیم اما در این میان من هم که گرفتار مواد مخدر شده بودم با چند گرم هروئین فشرده دستگیر شدم و به زندان افتادم. پس از آزادی از زندان روزی با یکی از دوستانم و به عنوان مسافر سوار پرایدی شدیم که شمارهام را به راننده دادم. آن راننده همین سرکرده باند بود و بدین ترتیب رفت و آمد و ارتباطهای پنهانی ما با یکدیگر آغاز شد تا این که او از دخترم خواستگاری کرد و پس از آن به همراه او و دخترم سوار بر خودروی لیفان شاسی بلند او در سطح شهر مشهد کیف قاپی میکردیم اما الان فهمیدم که او متأهل بوده و مرا فریب داده است… / رکنا
دیدگاهتان را بنویسید