بطور معمول و مطابق تعریف اکثر اقتصاددانان شاخص رشد اقتصادی کشورها بر مبنای تولید ناخالص ملی و تولید سرانه ملی(تولید ناخالص ملی بر تعداد جمعیت کشور) آنها محاسبه میگردد. اما آنچه حائز اهمیت می باشد تفاوت کیفی موجود در رشد اقتصادی کشور های توسعه یافته و در حال توسعه و یا توسعه نیافته می باشد.
آنچه می باید مورد بررسی قرار گیرد شیوه ها و مسیر های ایجاد درآمد و نحوه ی توزیع درآمدهای حاصله داخل یکایک کشور هاست.بعنوان یک سئوال آیا می توان کشوری را که از طریق فروش منابع خدادادی و زیرزمینی اش (نظیر عربستان) به در آمد های کلانی دست یافته است را با کشورهایی که از طریق تولیدات صنعتی، دانش فنی و تکنولوژی به در آمد سرانه بالایی رسیده اند ، از نظر رشد اقتصادی یکسان دانسته و با یکدیگر مقایسه نماییم؟
آیا علیرغم درآمد بالای کشور های توسعه نیافته و یا در حال توسعه و فقدان وجود مکانیزم های شفاف و مناسب به جهت توزیع منابع درآمد ،می توان امیدوار به برداشتن گام های سریع و پرقدرت لازم به جهت دست یافتن و قرار گرفتن در مسیر توسعه بود؟
در سالهای اولیه بعد از جنگ جهانی دوم عده ای از اندیشمندان مفهوم توسعه را تنها مترادف با رشد اقتصادی می دانستند و حتی تعریف فوق الذکر مورد قبول سازمان ملل متحد قرار گرفته و این مفهوم(توسعه) را با متغیر هایی چون میزان سرمایه گذاری، میزان رشد سالانه و میزان مصرف می سنجیدند. سازمان ملل بر همین مبنا دهه ی ۱۹۶۰ را به عنوان اولین دهه ی توسعه برای کشورهایی موسوم به جهان سوم اعلام و رشد سالانه ۶ درصد را برای این کشورها تعیین نموده و به عنوان یک هدف مشخص نمود.
علیرغم تحقق رشد اقتصادی ۶ درصدی در تعدادی از این کشورها بهبودی در ساختار داخلی آنها مشاهده نشده و حتی در مواردی وضعیتشان نسبت به گذشته وخیمتر گردید که علت این امر را می توان عدم لحاظ مسائلی چون فقر، بیکاری و سایر مسائل اجتماعی در تعریف توسعه دانست.
در گذشته اینطور تصور میشد که در کشور های توسعه نیافته دولت به عنوان محور و مجری می تواند به تنهایی ماشین توسعه را به دست گرفته و هدایت نماید.اما واقعیت این بود که در بسیاری از کشور های توسعه نیافته خود دولت به علت توسعه نیافتگی و نداشتن کارایی های لازم ، به مانعی بزرگ در مسیر توسعه مبدل گشته بود.
از طرف دیگر بسیاری از اندیشمندان توسعه را یک مفهوم نسبی دانسته که با توجه به ارزش ها و فرهنگ های بومی جوامع قابل تحقق می باشد. با نگاه از این منظر و تعریف نسبی توسعه، بسیاری از صاحبنظران توسعه را با تقلید و اقتباس از سایر کشورها دست یافتنی نمیدانند و سهم خود آگاهیهای بومی و توجه به ارزش ها و فرهنگ را در آن ناچیز و این را خود عامل توسعه نیافتگی قلمداد می نمایند.
بنابراین می توانیم مفهوم وابستگی و تاثیر آن بر توسعه کشورها را نیز کاملا مورد بررسی قرار داده و انواع وابستگی را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم.در این راستا باید تفاوت بین وابستگی کامل(وابستگی کشور های توسعه نیافته به کشور های توسعه یافته) و وابستگی متقابل(وابستگی بین کشور های توسعه یافته) که در دنیای امروز اجتناب ناپذیر می باشد را به خوبی درک نماییم.
بسیاری از اندیشمندان غربی ، جهان امروز را به دو دسته سنتی و نوین تقسیم می نمایند و بسیاری از آنان بر این اعتقادند که راه توسعه ، یک راه خطی و ساده و همان میباشد که دیگران آنرا طی نموده اند. بنابراین اکثر کشورها خواهند توانست با قدم برداشتن در راه گذشتگان و در یک بازه زمانی معین به توسعه دست یابند.در حالیکه دیگر متفکران این راه را بسیار پر پیچ و خم دانسته و بشکل یک مدل سینوسی تعریف می نمایند.
با این حال تعدادی از کشور ها تنها توانسته اند با یک نگاه فرمالیستی و ظاهری با تغییر اتومبیل ها، لوازم ، پیروی از سبک زنگی غربی در ظاهر به شکل کشورهای توسعه یافته در آمده و متاسفانه هنوز نتوانسته اند از اسارت وابستگی کامل رها شده و انگیزه پیشرفت حقیقی ،همدلی و رشد اقتصادی با کیفیت را برای ملت خود به ار مغان بیاورند.
این مهم بدون تغییرات اساسی و ایجاد بینش درست اجتماعی قابل تحقق نمی باشد.
برای تحقق این مطلوب کشورها نیازمند آموزش و پرورشی هستند که انسان کوشا و متکی به خود ، خروجی آن باشد. نیازمند قوانینی عام که به شدت غیر خاص گرا بوده و سیستم اداریشان بر مبنای صلاحیت واقعی و بدور از نظام طبقاتی و تعلقات سلیقه ای جایگاه افراد را مشخص نماید.تاکید باید بر تفکیک مسئولیتها و نقش های اجتماعی و شایسته سالاری باشد و در غیر اینصورت توسعه برای همیشه دست نیافتنیست.
با احترام فراوان
سامان حسینی
دیدگاهتان را بنویسید