×

همت بلند دار…

  • کد نوشته: 7658
  • ۱۳۹۵-۰۹-۰۹
  • 197 بازدید
  • ۰
  • همت بلند دار ….   «بشو انچه هستی» این اموزه ایست که نیچه از زبان پیامبر اموزگار خود زرتشت به مردمان بیان می کند. نیچه سه گونه انسان را در « چنین گفت زرتشت» معرفی می کند ،بوزینه ،انسان و ابرانسان.«من به شما ابر انسان را می‌آموزانم… بوزینه در برابرانسان چیست؟ چیزی خنده آور یا […]

    همت بلند دار…
  • همت بلند دار ….

     

    «بشو انچه هستی» این اموزه ایست که نیچه از زبان پیامبر اموزگار خود زرتشت به مردمان بیان می کند.

    نیچه سه گونه انسان را در « چنین گفت زرتشت» معرفی می کند ،بوزینه ،انسان و ابرانسان.«من به شما ابر انسان را می‌آموزانم… بوزینه در برابرانسان چیست؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایه‌ی شرم دردناک. انسان در برابر ابرانسان همین گونه خواهد بود …روزگاری بوزینه بودید هنوز نیز انسان ازهر بوزینه، بوزینه‌تر است.»

    استنلی روزن فیلسوف امریکایی در کتاب ارزشمند « نقاب روشنگری» می گوید:« به عقیده من ،زرتشت به اشاره می گوید که ابرانسان از سراغازهای پست خود خنده اش می گیرد،اما از ان ها شرم نیز دارد، چرا که نمی تواند به کلی انها را کنار گذارد.و حتی ابرانسان نیز باید بار دانستن این نکته را به دوش کشد که او نیز در مقایسه با ان چه از ابرانسان فراتر می رود یا بر او‌چیره می شود، خری بیش نیست.« شما راهی را که از کرم به انسان می رسد، در نوردیده اید و هنوز بسا چیز کرم وار را که در شمااست.روزگاری بوزینه بودید، و هنوز نیز انسان از هر بوزینه بوزینه تر است.» در اینجا زرتشت برای بیان مقصود خود از تعابیر داروینی استفاده می کند.بوزینه نمی تواند از خود فراتر رود ؛ اما انسان ، که پیش از این از بوزینه فراتر رفته است‌، همچنان بر همان طبیعت ثابت بوزینه وار خود خواهد بود ،مگر این که از انسانیت خود یا، به تعبیر دقیق تر ،از نوع کنونی انسانیت فراتر رود.» ( استنلی روزن ،پیش گفتار، ص ۹۹، ترجمه مرتضی نوری)

    زرتشت با حذف عنصر حیوانی فرزانه ترین کس را میان مردم ،امیزه ای میان  گیاه و شبح می داند.و‌شعار « ابرانسان معنای زمین باد ! » را سر می دهد که فرزانه چون‌گیاه تخته بند زمین است.او ابرانسان را به زمین نزدیکتر می داند تا به شبح یا روح ،به تعبیر دیگر ابرانسان نیچه به زمین نزدیک تر است تا به اسمان.

     

    من از این موضوع می گذرم که نیچه این فرگشت انسان از گیاه و کرم را بیش از داروین از عزیز نسفی پزشک وعارف بزرگ قرن هفتم هجری( قرن سیزدهم میلادی) در کتاب لطایف الحقایق وام گرفته است ،همانطور که اندیشه « ابرانسان» را از کتاب دیکر نسفی یعنی « انسان کامل » اموخته است.

    ولی این شدن و به معنای مصطلح ان « to be » برای من جای بحث زیادی دارد بخصوص انکه این معنی در مقابل « to have» بکار رود.

    در حقیقت هر چند نیچه در تقابل با الهیات مسیحی_یهودی  سعی می کند انسان را از اسمانها به زمین بیاورد ،ولی در « ساعت خوار داشت بزرگ»  نه تنها به تباهی زدگی بنیادین شخصیت یهودی_ مسیحی که به تباهی انسان صحه می گذارد،همانطور که  در« درباره بزهکار شوریده رنگ »وزبان ان بیچاره چنین می گوید:« من‌ من چیزیست که بر او‌چیره می باید شد: من من مرا ننگ بزرگ بشر است.» و نیچه  این لحظه اعتراف مجرم را « والاترین دم او» می داند« که مرد بلند گشته به افکندگی خویش باز گردد.» یعنی زرتشت برای « شدن به انچه واقعا هست» مرتبا چیره شدن بر انسان را تجویز می کند‌‌ و‌البته صیروت و حرکت را.

    یکی از معانی فعل have ( داشتن یا مالک چیزی بودن ) است . در زبان انگلیسی روزمره ی بریتانیایی ، برای زمان حال ، به جای have بیشتر از have got استفاده می کنند. بنابراین می توان گفت:

    I have one brother and two sisters.

    من یک برادر و دو خواهر دارم.

    I have got one brother and two sisters.

    در حالی که این دو جمله هر دو درست و هم معنا هستند، جمله ی اول رسمی تر است و بیشتر در نوشتار زبان انگلیسی به کار می رود.ولی از این دستور العمل نویسی زبانی که بگذریم می توانیم بگوییم « to have» بیشتر به معنای داشتن است.ولی ما یک فعل دیکری نیز در این زبان داریم : to be که به معنای « بودن »است ،و البته در زمانهای مختلف صرف می شود،مثلا:

    Am I a student?

    آیا من دانش آموز هستم؟

    Yes, I am.     ویا  No, I am not.

    من هستم و یا من نیستم.

    اینها همه به خود فرد اشاره می کنند‌و‌چیستی او‌.

    وقتی می گوییم من یک پرستارم یا یک پزشک یا یک کارگرم یا یک مادر یا یک دانش اموز اینها همه نقش های ما هستند ،ولی اینها هیچکدامشان خود واقعی ما نیستند،پس « من » واقعی ما کجاست؟!!!!

    نیچه بارها در کتاب خود به گذشتن از انسان وبه تعبیری کشتن‌او اموزش می دهد ،برای تکامل او‌و تبدیل شدن به انچه واقعا هست وباید باشد ،یعنی to be.

     

    «فی حاله الطفولیه» نام‌ رساله‌ ایست فارسی که از رسائل زیبای رمزی عرفانی حکیم شهاب الدین یحیی سهروردی است.

    این رساله سه بار در سالهای ۱۳۱۷ (بیانی، اصفهان)، ۱۳۵۵ (نصر، تهران) و ۱۳۹۰ (پورنامداریان، تهران) تصحیح و منتشر شده، در ۱۹۸۲ به انگلیسی ترجمه (تاکستون، لندن)، و توسط تقی پورنامداریان در کتاب «عقل سرخ: شرح و تاویل داستانهای رمزی سهروردی» (۱۳۹۰) شرح شده است. رساله را می‌توان به پنج قسمت تقسیم کرد: اول. ملاقات ابتدائی با شیخ، دوم. علاج بیماری دل، سوم. جهان‌شناسی، چهارم. سلوک، و پنجم. آداب صوفیه.

    حکیم فرزانه و شیخ شهید سهروردی ، همدوره مولوی و البته عزیز نسفی است،و عموما تعالیم انها شباهت های زیادی بهم دارد.

    سهروردی در این رساله با

    برگزیدن نام‌ « طفولیت» در حقیقت به نقص عقل می خواهد اشاره کند،و داستانهای زیبایی را به زبان فارسی بیان می نماید که هدف انها بیان انست که بگوید بعضی افراد در همه عمر در سنین طفولیت باقی می مانند و‌هرگز به بلوغ فکری نمی رسند و‌از «داشتن »ها هرگز به «بودن »خود نمی رسند.این همان معنایی است که مولانا در این شعر به زیبایی بیان می کند:

     

    بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای

    سر همانجا نه که باده خورده‌ای

     

    چونک از میخانه مستی ضال شد

    تسخر و بازیچهٔ اطفال شد

     

    می‌فتد او سو به سو بر هر رهی

    در گل و می‌خنددش هر ابلهی

     

    او چنین و کودکان اندر پیش

    بی‌خبر از مستی و ذوق میش

     

    خلق اطفالند جز مست خدا

    نیست بالغ جز رهیده از هوا

     

    گفت دنیا لعب و لهوست و شما

    کودکیت و راست فرماید خدا

     

    از لعب بیرون نرفتی کودکی

    بی ذکات روح کی باشد ذکی…

    همت بلند دار…

     

    ?قسمت سوم :

     

    شیخ اشراق در رساله زیبای خود داستان منعمی را می گوید که مالی وافر داشت ،« وی را ارزوی ان افتاد که سرایی سازد هر چه به تکلف تر.» عمارتی که‌« رشک کارنامه مانی بود ورواقش بی جفت تر از طاق کسری» ولی در میان ساختن‌ عمارت دردی براو‌چیره گشت که امکان درمان نداشت و « کار به مقامی رسید که در نزع افتاد.‌ملکوت الموت به بالین او امد.خواجه کار دریافت.ملک الموت را گفت هیچ ممکن بود که مرا چندان امان دهی که این سرای را تمام برسانم که مرا در همه عالم این ارزوست؟ ملک الموت گفت :« اذا جا اجلهم لایستاخرون ساعه و لا یستقدمون» این خود ممکن نبود، اما تقدیر کن که چندان مهلت یافتی که سرا به اتمام رسانیدی وجان تسلیم کردی ،نه ( این است که ) تو را حسرت سرای انکه بیشتر بود زیرا که رنج در انجا تو برده ای و‌دیگران را جای تعیش بودی؟اما چون ناتمام است، پس تمام نتوان کردن، چون‌جای امان نبود جان تسلیم کرد.اکنون بنای سرا تمام بود ، اما به نیت خواجه ناتمام بود وهرگز تمام‌گشتی زیرا که در چنین حالتی چنین صورتی پیش اورد و‌چنین حاجتی خواست.»

    سهروردی به زبان راز می گوید که این فرد پول دار تنها به زیبایهای ظاهری پرداخته ،و تمامی ارزوهای خود را بهمین ارزوی ساختن عمارت مختص کرده بود ،گیریم هم‌مهلت می یافت انرا تمام می کرد ،بعد ان چه‌؟ او افریده نشده بود که فقط ساختمانی بسازد،او برای معنایی خلق شده بود .

    وسهروردی می گوید بسیاری از درک این معنا عاجزند ودر طفولیت باقی می مانند.

    این فرد متنعم به بردگی ارزوی خویش رفته بود ،در حالیکه باید ارباب ان می شد.او خیلی چیزها می توانست داشته باشد ، ولی افق دید خود را به خواسته های گذرا محدود کرده بود.در صورتیکه اگر حدود خود را می شناخت ومی دانست که « رسد ادمی بجایی که بجز خدا نبیند» و درمی یافت که او شناسنامه عالم است و در عرض همه کاینات است ، و بخودی خود ارزشمند است ،بدون همه این وابستگی ها وداشتن ها ، ساختمان را هم‌می ساخت ولی همت خود را تنها به ساختن این عمارت محدود نمی کرد وهم عنان با ملک وملکوت می شد و جهانی را می افرید.

     

    همت بلند دار که مردان روزگار….

     

    ?پایان

     

    علی دادخواه‌

    ۱۷ شهریور ماه ۱۳۹۵

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=7658

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *