×

پزشکیان وطن پرست واقعی است نه دروغین

  • کد نوشته: 103468
  • ۱۴۰۳-۰۴-۰۳
  • 9 بازدید
  • ۰
  • روزنامه اعتماد نوشت: دکتر پزشکیان با زبان و خوانش شخصی خود از نهج‌البلاغه و قرآن نماد گفتار و پندار و کردار وطن‌پرستی و دادخواهی شده است، نه وطن‌پرستی دروغین.....
    پزشکیان وطن پرست واقعی است نه دروغین
  • به گزارش گیل و دیلم ، «پزشکیان ایرانی‌ترین نامزد انتخاباتی» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم خسرو طالب زاده است که در آن آمده: محمدجواد ظریف در گفتار آتشین و روشنگرانه خود در برنامه مناظره سیاسی با کارشناسان صداوسیما، یک ویژگی متمایز پزشکیان را نسبت به دیگر نامزدها برجسته و بر آن تاکید کرد؛ «ایشان وطن‌پرست است». آیا ظریف با گفتار آتشین خود تنها می‌خواست در سرمای دیوان فسرده اداری و کارشناسی صداوسیما گرمایی بدمد و پرده‌ای از « گرمای قدرت معنا» در برابر «معنای قدرت منجمد» برگشاید؟ سرما و فسردگی‌ای که در نوبت مناظره با کارشناسان فرهنگی بیشتر از آن پرده‌دری شد و تمامی ترفندهای جنگ روانی و مهندسی مناظره به کار بسته شد تا با طرح پرسش‌های زنجیره‌ای و بازجویانه، قدرت معنایی کارشناسی ستاد وی را مهار کنند و این‌بار در نقش بازجو/کارشناس قواعد بازی فوتبال را به کمک مجری، کارگردان، تصویربردار و… برنامه با به کارگیری ترکیبی از قواعد بازی های کشتی و شمشیربازی و… تغییر دهند تا میدان بازی مناظره را به حاشیه‌ها بکشانند و وقت‌کشی کنند. مهندسی مناظره فرهنگی، از افروخته شدن آتشی دیگر، دلهره و هراس داشت؛ قدرت معنایی وطن‌پرستی! آنگاه که پزشکیان در پایان این بازی مهندسی مناظره وطن‌پرستانه خطاب به دیگری گفت: تا سخن دیگری را تحمل نکنیم، نمی‌توانیم از فرهنگ سخن بگوییم.

    آیا وطن‌پرستی پزشکیان صفتی است در همنشینی و همسایگی دیگر صفات دیگر او مانند؛ پاکدستی، شجاعت، صداقت، عدالتخواهی، مداراجویی، اخلاقی بودن، یا وطن‌پرستی؛ ابرصفت و کلان منشی است از تمامی منش‌ها و خوهای وی؟ آیا وطن‌پرستی نوعی شرک و پرستش وطن در برابر یکتاپرستی و شریک کردن وطن در ترازی با پروردگار هستی نیست و تفسیری گزاف از حب وطن؟

    پرستش در فرهنگ دیرپای ایرانیان، به معنای بندگی نیست. پرستش از ریشه پرستیدن به معنای نگهداری و پاسداری از چیزی است. همانند کلمه «پرستاری» که نگهداری و پاسداری و حفاظت از بیمار است نه پرستش بیمار. ایرانیان با گروش به دین زرتشت پیش از دوره اسلامی یکتاپرست بودند، شاید سقراط در این سخن فلسفی بینادین خود که گفت: همه، یکی است و از کثرت به وحدت رسید و کل را کانون فلسفه جای داد، بر سنت ایرانیان تاکید می‌ورزید که همه معانی و بت‌های ذهنی را، به «یکی» دلالت می‌دادند و می‌دانستند و اینکه کل همان جزء است؛ همان یکی بود و یکی نبود و غیر از خدا هیچکس نبود. پرستش آتش نگهداری و پاسداشت از نماد و تجلی نور آفریدگار در جهان تاریک گیتی است تا روندگان راه یکتایی با چشم دوختن به روشنایی این آتش از راه خورشید جهان مینوی و گیتی گمراه نشوند و روح خود را چون آتشی بدانند که باید به جهان مینوی و آسمانی فراز یابد و بازگردد؛ همان‌الله؛ آفریدگار و پروردگار هستی که نور آسمان‌ها و زمین است که سرآغاز و پایان هستی است؛ هم در گاه آفرینش هستی و هم در گاه رستگاری انسان. ایرانیان چون یکتاپرستی اسلام را با مبانی خود یکسان و سازگار یافتند، به اسلام گرویدند. اندیشه نورانی و حکمت خسروانی سهرودی تفسیر همین سازگاری است که میان فرهنگ ایرانی با مبانی اسلام تفاوتی ندید و حکمت و فلسفه خود را بر آمیزش افقهای ایرانی و اسلامی پایه‌گذاری کرد، برخلاف سنت تفکیکیان، که همواره راه تخالف و تضاد و ستیز را بنا نهادند و پیموده‌اند همانند مکتب مدارس نظامیه اشعریان که دانشگاه بینش ستیز فرهنگی و خردورزی و ناداداندیشی بوده است.

    بنابراین وطن‌پرستی یعنی نگهداری و پاسداری از ارجمندی وطن، همچون پاسداری و نگهداری و مراقبت از مادر. پرستاری از مادر پرستش مادر نیست، پرستاری از ریشه‌های خونی و ریشه‌های بودن و هستی خود در جهان طبیعی است و پرستاری از وطن یعنی پرستاری از ریشه‌های هستی خود در جهان فرهنگ. ریشه‌هایی که به تعبیر قرآن، قبایلی و شعوبی است. خلقت بر این تمایزهای فرهنگی انسانی بنا نهاده شده است. همه انسانها در جهان خاکی و گیتی، در جایی و مکانی مسکن و ماواء و قرار دارند که آن را خانه خود می‌نامند، خانه در مقیاس فردی در جایی سکنی داشتن است و در مقیاس جمعیتی در استانی و در مقیاس ملی، در وطن و سرزمینی. هیچکس در جهان بی‌خانه و بی‌مکان و بی‌استان نیست. قبایل و شعوب یعنی هر کسی در جایی ایستاده است و در آن سکنی و قرار دارد.

    وطن یعنی ایران، یعنی استان داشتن یعنی در جایی ایستادن و بودن و قرار داشتن و از این پایگاه با دیگری داد و ستد فرهنگی کردن. بنمایه‌های دوگانه واژه «استان» هم از ریشه «ایستادن» در جایی ایستادن و بودن است و هم از ریشه «ستادن» دادوستد کردن با دیگری است. این استان داشتن بنمایه فرهنگی و اندیشه‌ای ایرانیان بوده است که همواره، در چهار راه فرهنگها زیست و سیر آفاقی و انفسی داشته‌اند. این چهارراهی بودن تنها ویژگی جغرافیایی نیست. در نهاد و ضمیر انسان ایرانی چهارراهی بودن و اندیشیدن تجلی و مظهر «داد» این قاموس هستی عالم و جامعه و فرد است. ایران جغرافیای ناب نیست، بلکه بینش و نگرشی است که از همسانی و هماهنگی میان جهان مینوی و گیتی سرچشمه می‌گیرد.

    در جهان‌نگری ایرانی، آفریدگاری و پروردگاری، بر توازنی و دادوستدی میان جهان مینوی با جهان گیتی و بر «داد» استوار و پایدار بوده است. این دو جهان که قرین هم و جهان گیتی قرینه جهان مینوی برشمرده می‌شود، تجلی «داد» است. کارویژه و خویشکاری شهریار؛ پاسداری از این داد و شهریار ستون نظام داد و مظهر آن است یا باید باشد. آنگاهی که شهریار این منش و ادب پاسداری و مراقبت از داد را از دست دهد و به دروغ دستیازد، فره ایزدی از او ستانده و از شهریاری برکنار می‌شود. خویشکاری هر ایرانی که فره ایرانی خود را دارد، بر سه گانه نیکی استوار و پایدار است؛ پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. در برابر این سه گانه نیکی سه اصل دیوانی و اهریمنی سامان دارد؛ پندار دروغ، گفتار دروغ و کردار دروغ. دروغ این دشمن نور و روشنایی و پاکی و به تعبیر دیگر، گناه کبیره، در فرهنگ ایرانی مدار جهان اهریمنی و تاریکی است که در نیایش خود از پروردگار درخواست می‌شود تا آنها را از شر آن همچون شر خشکسالی و دشمن پاسداری و مراقبت کند.

    اسلام با تنزیه باورهای ایرانیان این اندیشه را کمال بخشید و به حقیقت راستین رهنمود کرد و همانند حکمت ایرانی عدل و داد را که از اسامی الهی است، در مرکز آفریدگاری و پروردگار قرار داد. سه گانه نیکی در حکمت اسلامی به صدق پندار، صداقت گفتار و صمیمیت کردار برگردانده شد و در تفکر تشیع، عدل و داد در ذیل اصول دین تا مرتبت اصلی از فروع دین فراز یافت.

    نیکی همان داد است که اکنون در جهان مدرن به مدارا و تسامح و تساهل ترجمه شده اما در تاریخ و فرهنگ ایرانی مبانی مستحکم و ادبیاتی سرشار و پرمایه‌ای دارد. مدارا برگردان تنک‌مایه‌ای از پندار و گفتار و کردار عادلانه و دادورزانه با دیگری است و دیگری را همچون خود پنداشتن و گفت‌وگو و رفتار کردن با وی است. دادوستد دادورزانه با دیگری، مستلزم در جایی قرار و سکنی داشتن است، همچون درختی ریشه‌دار و کهنسال که به اتکای ریشه‌های خود در چهار فصل طبیعت با نسیم جانبخش بهاری و گرمای سوزان تابستان و ریزش توفنده برگ‌های پاییزی و سرمای کشنده زمستان دادوستد می‌کند و در برابر تهاجم‌های شرورانه سیل، توفان و خشکسالی می‌ایستد و می‌بالد و تنومندتر می‌شود. انسان ایرانی نیز به اتکای این ریشه‌های خود با پندار دیگری داداندیشانه و خردمندانه همدلی و با گفتار دیگری دادمندانه همزبانی و با کردار دیگری دادمنشانه رفتار می‌کرده و می‌کند.

    بر این اساس، وطن در برابر فرهنگ و دین نیست و بلکه بودنی است ریشه‌دار در خانه و استان خود و دادوستدی دادورزانه با دیگری به انگیزه سفر رستگارانه از تاریکی جهان گیتی، به سوی روشنایی و نیل به نورناب است. اما وطن امری خنثی نیست و وطن ایرانی که ترجمان دادپنداری و دادگفتاری و دادکرداری است، منزگاه هویت ایرانیان است که او را با یونانیان، رومیان، هندوها، چینی‌ها، عرب ها متفاوت می‌کرده و امروز او را با هویت‌های وطنی غربی و شرقی متمایز می‌کند. اگر اسلام در ایران رنگ و بوی شیعی و دادورزی و داداندیشانه گرفته است و اگر زبان فارسی بستر فرهنگ ایران اسلامی و شکوفایی حکمت سه گانه داداندیشی و دادگفتاری و دادمندی بوده است، نشانه‌ای است از همین ریشه‌های وطن‌پرستی ایرانیان در مواجهه با اسلام. همچنان که مسلمانان عربی، هندوی و چینی و… راه وطن‌پرستی خود را پیموده اند و شریعت و طریقت و حقیقی دیگر داشته اند. فلسفه و عرفان و حکمت و فقه ایرانی/اسلامی هم همین راه وطنی را پیموده و گنجینه پرمایه و زرین آن هم میراث همین طریقت وطن‌پرستانه آن بوده است.

    در گنجینه ادبیات ایران اسلامی که دربرگیرنده آثار فردوسی، سنایی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ و … است، این سه گانه نیکی و دادی در صفات جزیی‌تری مانند صداقت، شجاعت، راستی، دادورزی، همدردی و غمخواری با دیگری و در یک کلام؛ مبارزه با دروغ شرح و گسترش داده شده و در آیین جوانمردی و فتوت شکلی اجتماعی یافته است.

    در تاریخ ایرانی، به ویژه تاریخ معاصر از مشروطیت تاکنون؛ وطن‌پرستی ایرانی یا سویه و نقاب نژادپرستی و ملی‌گرایی افراطی به خود گرفته یا ذیل بدفهمی از اسلام، سویه نفی و طرد و رد و مبارزه با آن. گویی وطن‌پرستی هویتی بسته و خانه بی‌پنجره و تاریک ایدئولوژیکی است که یا باید آن را چون شمشیری آخته برضد فرهنگ‌ها و اندیشه‌ها و ادیان دیگر برکشید و بر طبل مبارزه با آنها کوبید یا اسلام را در فرازی تفسیر کرد که وطن‌پرستی در ستیز و ضدیت با بندگی و عبودیت آفریدگار و پروردگار معنی شود. وطن‌پرستی نادادورزانه در خوانشی دروغین از ناسیونالیسم و باستانگرایی و مبارزه با وطن‌پرستی در خوانشی از مسلمان و شیعه بودن، در یک چیز مشترک‌اند، انسان‌زدایی از انسان؛ کوچ دادن انسان از خانه و کاشانه و استانش و گسستن انسان از ریشه‌های تاریخی و هویتی وی و به تعبیری، انسان را معلق و آویزان کردن در آسمان و زمین و راندن به بی جا و بی‌مکان است که چیزی نیست جز آوارگی و بی‌پناهی انسان از سرزمین خود. چنین انسانی در جهان واقع وجود ندارد و اگر هم باشد انسانی سرگردان و پریشان‌حال و بی‌ریشه است. انسان درختی نیست که بتوان آن را از ریشه خود برکند و در پیت حلبی جای داد؛ با زیستی در حد نباتات و بدون میوه و بی بار و بر. انسان ایرانی و اهل دادوستد با داشتن ریشه‌های وطنی خود در خاک دادورزی می‌تواند مسلمانی خردورز و هنرآفرین و خلاق باشد و نه انسانی بیگانه از خویش و بی وطن.

    این ستیز فرهنگی با ایرانی بودن و وطن‌پرستی، یک دستاورد بیشتر نداشته است، بیدادی در پاسداری و نگهداری و مراقبت از وطن همچون مادر. این نفی امروز در دوگانه دروغین وطن یا اسلام خود را بازسازی کرده و سبب شده تا موج اعتراضات و انتقادها از وضع موجود، در ضمیرناخودآگاه نسل های سنی، گروه‌های قومی و زبانی ایرانی، در گفتمانی ناوطن‌پرستانه برضد اسلام بروز و ظهور یابد و قرائت ضدوطنی از اسلام هم بر این گفتمان دمیده است.

    دکتر پزشکیان با زبان و خوانش شخصی خود از نهج‌البلاغه و قرآن نماد گفتار و پندار و کردار وطن‌پرستی و دادخواهی شده است، نه وطن‌پرستی دروغین. وی در پندار داداندیشانه و خردمندانه و کارشناسانه، گفتار دادمندانه و کردار دادمنشانه خود نماینده و پژواک ندای پریشانی جان و حال و ویرانی خانه و از دست رفتن یک زندگی معمولی ایرانیان شده است. شخصیت و منش شخصی پزشکیان و خوی غمخواری وی در بیان دردها و رنج ها و تحقیرهای زنان و جوانان ایرانی، همدردی راستین نه دروغین با فقرا و محرومان جامعه، شجاعت در بیان و به کار بستن زبان نصحیت الملوک، پاکدستی صادقانه و… همگی گویی زبان وطن پرستانه ایرانی اکنون و اینجا شده است و گویی از ژرفای جان تاریخی و ضمیر فرهنگی ایرانیان صادقانه و پاکدستانه و شجاعانه و دادخواهانه سخن میراند. آری مسعود پزشکیان وطن‌پرست است همان گم‌شده سیاست‌ورزی امروز که نه با انسان انتزاعی جامعه شناسانه و روانشناسانه در ایران پیوندی دارد و نه با انسان انتزاعی خوانش اسلام ضد وطن‌پرستی. پزشکیان خودش است همان تباری از جوانمردی و فتوتی که در تاریخ و فرهنگ و وطن‌پرستی هزارساله ایران ریشه دارد و امروز با همه ایرانیان، با هر گروه و قومی همدل و هم زبان و هم افق شده است. به همین دلیل ستاد انتخاباتی وی، فقط ستاد جبهه اصلاح‌طبان نیست بلکه هر جناح و گروه و چهرهای با هر گرایشی و تخصصی در این ستاد و جبهه ملی حضور و جایی دارد و گویی خود را در خانه و استان خود و با پزشکیان همدل و همزبان و هم منش می یابد؛ «ستاد وطن‌پرستی» یا ستاد «پرستاری از ایران.»

    نویسنده: امید غمخوار

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=103468

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *