در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ خاتمی با شعار رسمی اصلاحات سیاسی، قدرت را در دست گرفت
، دولت اصلاحات در پی آن بود که جامعه مدنی در ایران شکل گرفته، فضای مشارکت سیاسی حاکم شود و تغییرات تدریجی در جامعه ایجاد گردد، بارقه های امید جهت ایجاد اصلاحات سیاسی با به دست اوردن کرسی های مجلس ششم توسط نمایندگان اصلاح طلب روشن تر شد،لکن پس از شروع این تغییرات با توجه به عدم آمادگی فکری جامعه یک سری بحران های سیاسی در کشور ایجاد شد و به دلیل نفوذ سنت و محافظه کاری در بخش عمدهای از جامعه، اصلاحات نتوانست تغییرات ساختاری لازم را ایجاد کند و صرفا تغییراتی غیر ساختاری در حوزه فرهنگ و جامعه مدنی شکل گرفت،تاکنون نیز اصلاحات همچون نوزادی نوپا راه خود را ادامه داده است و فشارهای متعدد هر از گاهی بر آن وارد می شود.
به طور کلی اصلاح طلبان از منظر تبارشناسی ریشه در انقلاب و نظام دارند،سران اصلاحات همواره به تبعیت از خط امام در پی آن بودند که در صحنه سیاسی بر اساس برداشتشان از مسیر امام حرکت کنند، لکن با انتخابات ۷۶ عنوان جریان دوم خرداد برای مدت کوتاهی به این جریان اختصاص یافت و در ادامه تبدیل به جریان اصلاحات شد،اما اصلاحات بیش از اینکه یک جریان سیاسی باشد یک گفتمان است و به نوعی برداشت از اموری است که جامعه به آن نیاز دارد،نظیر گسترش آزادی های مدنی و مشارکت مردمی،تلاش برای تامین حداکثر حقوق شهروندی مردم ،ارتقاء جایگاه کشور در سطح جهانی، پیشبرد اهداف و منافع ملی در سایه گفتگو و پرهیز از برخورد مستقیم با قدرتهای بزرگ و… در واقع هدف جریان اصلاحات کمک به حفظ نظام و روزامد کردن آن است نه براندازی و یا مخالفت با اصل نظام،اما چرا پس از سال ۷۶ تاکنون تا این حد هجمه و فشار بر جریان اصلاحات وارد شده است؟ آیا آسیب هایی که به جریان اصلاحات وارد شده است ناشی از فشار رقبای سیاسی است یا اصلاحات بیشتر از ساختارهای درونی خود ضربه خورده است؟
برای رسیدن به آرمانهای اصلاح طلبی در وهله اول نیازمند لایه های اجتماعی مناسبی هستیم که این لایه های اجتماعی در جامعه ما هنوز بصورت کامل شکل نگرفته اند ، از سوی دیگر در جامعه کنونی ایران به سختی می توان بین سنت با مدرنیته تلفیق ایجاد کرد،در نتیجه واکنش های اصلاحی در ایران عموما بازخوردی اعتراض گونه دارد، بدون این که تبدیل به یک امر مثبت ایجابی شود،ضمنا اصلاحات هنوز عمق لازم را در کشور ما ندارد و علت این امر از نظر اندیشمندان سیاسی در وهله اول محفلی بودن اصلاح طلبان است،هیچ یک از سران اصلاحات نتوانسته اند به صورت کامل،ساز و کاری مدنی و دموکراتیک را در جامعه شکل داده و هدایت کنند و به همین دلیل در هنگام مواجه شدن با مشکلات حادث شده از سوی جریان های رقیب، به جای سازمان دهی یک مقاومت مدنی، به نوعی پوپولیسم شعاری روی می آورند و چون این پوپولیسم از ساز و کارهای مناسبی برخوردار نیست، به راحتی کنار زده می شود . همچنین همانگونه که اشاره شد پیوند میان سنت و مدرنیته در میان اصلاح طلبان بسیار سطحی است،وقتی آنها از آزادی و جامعه مدنی صحبت می کنند،با مقولاتی خلط مبحث می شود که هیچ خط و مرز شفافی بین مفاهیم مذکور وجود ندارد،همچنین اصلاح طلبان به غیر از قسمتی از آنها که درک اصیل تری از اصلاحات دارند،بیشتر سیاسی هستند تا مدنی،در واقع اصلاح طلبان در حوزه نظری نتوانسته اند تبیین مناسبی از مقولاتی چون توسعه، آزادی، حقوق بشر و جامعه مدنی ارائه دهند،فلذا هر بار که فشار سیاسی یا نظری بر آنان وارد می شود،چارچوب دقیقی برای تبیین مسائل ندارند،از طرف دیگر وفای به عهد و پایبندی به آرمان ها در اصلاح طلبان کمرنگ شده است و شاید با فاصله گرفتن از سال ۷۶ بسیاری از اصلاح طلبان دچار سیاست زدگی شده و برخی نیز در پی اهداف و منافع خود هستند و از ثبات فکری و سیاسی لازم برخوردار نیستند،حتی اصلاح طلبان واقعی نیز دچار نوعی ابهام و آشفتگی برخاسته از ایفای چند نقش شده اند و ایفای نقشهای متعدد توسط آنها موجب ضعف در مدیریت جریان اصلاحات شده و منجر به این شده است که که پایبندی لازم نسبت به آموزش و ساختار حزبی به وجود نیاید.لکن علی رغم مشکلات و نیازهای موجود،بررسی های تفصیلی و جامعی از مشکلات دیده نمی شود و در طول سالهای اخیر بیشتر به کلی گویی در باب مسائل فوق بسنده شده است ، گذشته از مباحث فوق جریان اصلاحی همواره متاثر از جریاناتی بوده که برخلاف اصلاح طلبان،با اصل نظام مخالفند اما از آنجا که جایگاهی برای عرضه مخالفت های سیاسی خود نمی یابند در زیر بیرق اصلاحات،به اعلام نظرات و مواضع خود می پردازند،در حالی که در بسیاری موارد مرزبندی تفکر اصلاح طلبی با این افراد و جریان ها کاملا روشن است ،در این میان جریان رقیب نیز تلاش دارد هزینه فعالیت جریان های افراطی مخالف نظام را بردوش اصلاحات بیندازد ، لذا رهبران جنبش اصلاحی ایران و استراتژیست های اصلاح طلبی بایستی چاره ای بیاندیشند و مانع هزینه تراشی افراطیون برای اصلاحات شوند.
اما گذشته از مشکلات نظری و مشکلاتی که جریان های رقیب برای اصلاحات ایجاد می کنند،مشکل عمده دیگر نو اصلاح طلبانی هستند که با چند دوره حضور در ستادهای انتخاباتی،جلسات حزبی و … برای خود جایگاهی رفیع قائلند و خود را همردیف اصلاح طلبان اصیل می دانند و از طبقه خود فراتر رفته اند، رفتار فخرفروشانه این اعضا بزرگترین تبلیغ منفی برای اصلاح طلبی است،این ویژگی باعث می شود این افراد نتوانند در کنار افراد دیگر حتی همفکر و همنوع خود، کار سیاسی و تشکیلاتی انجام دهند و در این میان عدم وجود ساز و کارهای آموزش در احزاب،نبود چارچوب های تشکیلاتی، به هم ریختگی فضای سیاسی، طی نکردن روند خودسازی سیاسی و اخلاق مداری موجب ضربه زدن این نسل به اصلاحات می گردد.
در مجموع می توان گفت جریان اصلاح طلبى به تدریج به یک تنگناى تئوریک نزدیک شده است و خود را از رویارویى با پرسشهاى اساسى مبرا می داند و به تکرار همان ایده هاى کلى بسنده مى کند و توان حل تئوریک و نظری مشکلات ساختاری درونی را ندارد و از ارائه یک چارچوب قوی نظری و ایجاد فضای معتدل بین اصلاح طلبان نیز تقریبا ناتوان است،که این مساله قطعا در آینده سیاسی کشور به اصلاحات ضربات جبران ناپذیری را وارد خواهد کرد و تنها به نوعی تزلزل درونی منجر خواهد شد که منافع برخی تازه قدکشیده های سیاسی را تامین خواهد کرد و اصلاح طلبان با اصالت را از طی مسیر دلسرد خواهد نمود،لذا رهبران جریان اصلاحات بایستی فرصت را مغتنم بشمارند و با عرضه چارچوبها و تئوری های قوی،زمینه وحدت مسیر اصلاح طلبان راستین را فراهم نمایند و با آموزش های لازم حزبی،نیروهای جوان ،کار امد و شناسنامه دار را برای ادامه راه مهیا سازند،در غیر اینصورت در آینده هیچ کس به جز اصلاح طلبان فصلی توان زخم زدن بر پیکره اصلاحات را نخواهد داشت .
سمانه حسینی نوید
کارشناس ارشد روابط بین الملل
۱۳۹۶/۰۷/۱۵
دیدگاهتان را بنویسید