چندی پیش نگار نادری رئیس اداره ارشاد اسلامی شهرستان لاهیجان در مقاله با عنوان «پچ پچ های مسموم»، در نقدی بر چگونگی و چرایی رفتارهای تخریبی در فضای مجازی پرداخت این نقد باعث بروز واکنش هایی در این فضا شد. فریدون خوشبو یکی از همشهریان در پاسخ به این نقد متنی را منتشر کرد که در ادامه دو مقاله ی انتقادی و نقد بر انتقاد آمده است.
پچ پچ های سازنده!
خانم نگار نادری مسئول محترم اداره ارشاد لاهیجان با درج مقاله ای بنام «پچ پچ های مسموم» نقد صریحی بر رفتارهای تخریبی مردم و کاربران در فضاهای مجازی و در سطح جامعه داشتند که بازتاب های گسترده ای داشت.
اولین باری بود که یک مدیر ومسئول دولتی آنهم در اداره ای که مسئولیت ترویج فرهنگ را برخود یدک میکشد و از قضا خود نیز از جنس “هنر وادب و فرهنگ است” این چنین بی پروا کل جامعه و مردم را بصورت یکپارچه مورد تاخت و تاز و بی مهری قرار داده است. باخواندن این مقاله احساس میکنی به همراه همه مردم ایران “با سری پائین افتاده از شرمندگی در مقابل یک استاد علوم جامعه شناسی و یک نصیحت کننده دلسوز که مبری از همه رفتارهای ناپسند اجتماعی میباشد موعظه میشویم.
متاسف شدم که ایشان همه جامعه را و همه مردم ایران را با اعتماد بنفس کامل مورد انتقاد قرار میدهند. به این بخش از نوشته ایشان دقت کنید “در رانندگی به هم فحش می دهیم و رعایت حق تقدم بی معناست “خانم ها راننده نیستند و بهتر است پشت ماشین لباسشویی بنشینند. عبور از خط عابر پیاده هم خیلی سوسول مسلکی ست. در حالیکه سخنان مان به فرموده ای از بزرگان مزین است اگر کسی خلاف ما سخن بگوید پرخاش کرده و هفت جدش را جلوی چشمش می آوریم و شب دوباره در اینترنت سرچ می کنیم و از بزرگان جمله ای حفظ می کنیم تا کلام مان زیبا اما رفتارم آن باشد که می خواهیم. به هم دشنام میگوییم، دروغ گفتن برایمان همانند آب خوردن ساده است، یا به مدرک خود پز میدهیم یا پول پدرمان یا سوابق مدیریتی داشته و نداشته مان یا سفر خارج از کشور، راست و چپ بلیط سفر به ده کوره های ترکیه را برای تعطیلات رزرو میکنیم غافل از آنکه هنوز شیراز را ندیده ایم” تمام نشده باز هم هست: “از فرهنگ کتاب و کتابخوانی ساعت ها حرف می زنیم اما دریغ از خریدن و مطالعه یک کتاب در سال مدام در حال مقایسه کشورهای توسعه یافته با کشور خودمان هستیم و ا فسوس و آه بابت فرهنگ و قوانین حاکم در آن کشورهای نرفته و ندیده ؛ در هر کوچه و خیابان داد فرهنگ سر داده اما هیچ تلاشی برای ارتقای فرهنگ انجام نمی دهیم . همه چیزپیرامون مان خیلی شعا ری و تزیینی شده است ؛ روکش را برداریم ذهنمان اسیر پچ پچ های مسموم است که ما هر روز به خودمان تزریق می کنیم بعد از در و دیوار می نالیم بدون آنکه نگاهی به خودمان بیاندازیم و آینه ای جلو خود بگیریم.”
نمیدانم خانم نادری “چرا اینقدر دلشان از مردم پر است. شما حتی یک نکته مثبت را هم در جامعه ندیدید؟ این مردمی را که شما اینقدر غیر طبیعی تصور میکنید چه کسانی هستند؟ جامعه شامل اقشار مختلف بوده از قبیل افراد تحصیل کرده، معلمان، اساتید ،روحانیون، پدران و مادران، جوانان، مدیران و مسئولان، کسبه، صنعتگران، کارگران، کشاورزان و… راستی شما طرف حمله و انتقادتان کدام یک از این گروه ها بوده؟
شما باز هم نوشتید :
“سیاست، مذهب، هنر، فرهنگ، قانون، دانش و هزار چیز دیگر را به هم گره میزنیم تا از آب گل آلود ماهی بگیریم. از سر و کول هم بالا میرویم تا با هنرمندی عکس بگیریم در عین آنکه پز عکسمان را میدهیم و آنرا درپروفایل می گذاریم که چشم حسود بترکد و بفهمند ما چقدر مهم هستیم”
بنظر میرسد شما دلتان از گروه های تلگرامی پر است و از گفتمان آزاد و انتقاداتی که در گروه های شهری مان نسبت به عملکرد های ضعیف بعضی از مسئولان میشود دلخور هستید.
چون نوشتید :
“در چنین جامعه ای اوج امیال و آرزوهای برخی افراد به شکل ترور شخصیت آشکار میشود. مرحله اول ترور شخصیت آن است که اگر از کسی خوشمان نیاید شروع به سم پاشی می کنیم در ابتدای جمله هم می گوییم که ما “بدش را نمی خواهیم” یا برای “خیر و صلاحش “می گوییم اما تا پایان یک کلمه مثبت نگفته و پشت سر هم معایبش را بر می شمریم تا جایی که چشم و چالش در بیاید. بعد از آنکه فضای فکری دیگران را نسبت به آن فرد مسموم کردیم سعی می کنیم مدام دیالوگ های مسموم راتکرار کرده تا مبادا کسی به یاد یکی از رفتارهای خوب آن فرد بیفتد و زحمات به هدر رود”
یعنی محیط های گفتمان در گروه های تلگرامی اینقدر تاثیر گذار است؟ نمیدانم چرا تلگرام هراسی فقط در مسئولان وجود دارد. راستی چرا؟
اتفاقا یک پاراگراف هم در مورد گروه های تلگرامی نوشتید: “کافی ست بخواهی به گروهی در تلگرام سری بزنی. تا یکی گفت :”ب” همه برسرش می ریزند که توبی جا کردی گفتی :”ب” و برایش صد البته متاسفند که گفته است :”ب” هر روز این روند تخریب ادامه دارد و آن می شود که از یک گروه سیصد نفره فقط چهار نفر با هم گفتگو می کنند و بقیه از ترس بلای که بر سر “ب” آمده فقط نگاهی به گروه دارند آن هم گاه گاهی”
خانم نادری؛ شماهم عضوی از همین جامعه پر انتقاد هستید. کنش ها و ناهنجاری های رفتاری و فرهنگی فقط مختص ایران نیست؛ شاید در بخش هایی از جامعه ما در بعضی موارد نمودهایی از اینگونه رفتارها را ببینیم ولی قطعا نمیتوانیم کل جامعه را مورد انتقاد خود قرار بدهیم.
خانم نادری؛ ای کاش این پچ پچ های مسموم و گفتمان مجازی در زمان قدیم هم وجود داشت. آنوقت جزیره زیبایمان را به مفت نمی بخشیدند و این همه مجوز غیرمعقول را برای احداث ساختمان ها در دامنه طبیعت خدادادی کوه صادر نمیکردند.
مشارکت مردم درگروه های مجازی باعث افزایش قدرت اجتماعی و تاثیرگذاری بر رسانه های بزرگتر گردیده.
از ویژگی این ابزار؛ گفتگوی اجتماعی آن است که در آن مردم متوجه حق بازنمایی خود شده اند و صرفا شنونده منفعل در برابر مجریان امور نیستند، بدون وجود شبکه های اجتماعی، مدیران و مسئولان خاطی و ضعیف در حاشیه امن می مانند. زیرا نقد آنها امکان پذیر نخواهد بود. شما اعتقاد دارید که آنچه در گروههای تلگرامی در جریان است “بیش از آن که ترویج کننده ی تعمق و تأمل باشد مروج سطحی اندیشی و تقلید بی تأمل، قضاوت سریع و تخریب است. هزاران گروه اجتماعی و فکری هم اکنون در جامعه وجود دارد. من در برخی از آنها عضو هستم، چگونه می توان آنها را سطحی اندیشی و مخرب دانست.
این تصور که می خواهید با زاویه دید و بضاعت فردی خودتان همه مردم و گروههای اجتماعی را بدلیل آنکه مطابق میل تان نباشد “سطحی بدانید” خود متهم به سطحی اندیشی و دگماتیزم و اقتدارگرایی خواهید شد.
اما بخوانید پچ پچ های مسموم نگار نادری رئیس اداره ارشاد اسلامی شهرستان لاهیجان که در آن به رفتارهای تخریبی در گروه های تلگرامی اشاره داشت و در نقد این رفتارها نوشت:
این روزها همه به نوعی کلافه ایم ؛ با نگاه حق به جانب سعی در محکوم کردن محیط پیرامون داریم. احساس می کنیم همه چیز بر علیه ماست. دیالوگ هایمان نیز تقریبا به یک شکل است: چه دوره زمونه ای شده! مملکت که نیست! جامعه مقصره! آدم ها عوض شدن و.. هزار و یک جمله دیگر مبنی بر آنکه ساختار کنونی جامعه روند رو به سقوط دارد. به قول ناتوآلیسم ها سرنوشت آدمی به جبر “وراثت” و “محیط “منتهی می شود. البته دیالوگ پایانی مان پس از این همه شکوه شکایت از در و دیوار و همسایه و پیرامون با جمله ” ما چه جور آدمی هستیم! ” به پایان میرسد. این جمله آخر تاکید برآن دارد که دیگران از صبح تا شب در حال کندن چاه برای هم، خلاؾ کردن، منفی بودن، دغل کاری و در کل رفتارهای ناهنجار هستند و “ما” یعنی خود و فرد شنونده که در اینجا سنگ صبور محسوب میشود فرد صادق، خوشقلب و درست کرداری هستیم که در میان “هیولاها” به عبارتی همان “دیگران در جامعه” گیر کرده ایم!!!
جامعه ای که ما راست و چپ محکومش می کنیم چیست و کجاست؟ جامعه چیزی نیست جز مجموعه ای از من، ما و شما. یا در تعریفی می توان گفت جامعه جمعیتی است در یک موقعیت جغرافیایی که این جمعیت در کنار هم با فرهنگ و خرده فرهنگ های مشترک زندگی می کنند. تعریف های متعدد دیگر هم دارد. اما آنچه که در تعریف جامعه از ضروریات است مشترکات فرهنگی موجود بین افرادجامعه است که آنها را به هم پیوند میدهد. وضعیت جامعه اکنون به گونه ای رقم خورده که عده ای از صبح که چشمشان به طلوع خورشید می افتد کاستی ها را پر رنگ کرده چشم به کوچکترین عیب نمی بندند تا می توانند داد و فریاد راه انداخته وغر می زنند. فردگرا هستند و عقاید دیگران برایشان ارزش ندارد. خودشان برای رفع معضلات کاری نمی کنند و منتظر منجی هستند این منجی می تواند مدیران عالی رتبه کشوری، مسولان شهری یا حتی رییس یک اداره باشد.
در جدال سیاسی روند تخطئه صعودی است
در چنین جامعه ای اوج امیال و آرزوهای برخی افراد به شکل ترور شخصیت آشکار میشود. مرحله اول ترور شخصیت آن است که اگر از کسی خوشمان نیاید شروع به سم پاشی می کنیم در ابتدای جمله هم می گوییم که ما “بدش را نمی خواهیم ” یا برای “خیر و صلاحش “می گوییم اما تا پایان یک کلمه مثبت نگفته و پشت سر هم معایبش را بر می شمریم تا جایی که چشم و چالش در بیاید. بعد از آنکه فضای فکری دیگران را نسبت به آن فرد مسموم کردیم سعی می کنیم مدام دیالوگ های مسموم را تکرار کرده تا مبادا کسی به یاد یکی از رفتارهای خوب آن فرد بیفتد و زحمات به هدر رود و ناگهان بسیار خیر خواهانه متوجه میشویم که ریشه آن فرد را خشک کرده ایم! در جدال سیاسی روند تخطئه صعودی است. اگر دوران آویزان بودن ما به یک رجل سیاسی باشد درطول آن چند سال هیچکس را آدم حساب نکرده هر کاری دلمان بخواهد می کنیم. به اسم آن فرد قدرتمند در هراداره ای به رویمان باز است. با یک تلفن مشکمان حل می شود، به دیگران پوزخند میزنیم و از همان بالا از جایگاهی که برایمان تعریف کرده اند همه را کوچک می بینیم. کافی است به آن رجل قدرتمند بگویم ما را چپ نگاه کرده اند … ادامه نمی دهم ” تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل”و اما دوره بعد که توپ می رود به زمین حریف؛ دوستانی که چشم و چالشان را روزی در آوریم حالا در جایگاه ما قرار گرفته اند و بی شک دو برابر آن بلا را که ما سرشان آوردیم سر ما در می آورندر“پچ پچ های مسموم “ شروع می شود. بحث مهم چگونگی سوزاندن ریشه است. حالا دیگر خرید از سوپر مارکت محله هم جرم محسوب می شود. چه نامه های که از آرشیو خاک خورده ادارات بیرون نمی آید! و همه چیز شفاف و بلوری می شود. کینه چندین چند ساله باید جایی زهرش را بیرون بریزد، خیلی فرد مورد هدف زرنگ باشد بتواند خودش را همرنگ جماعت قدرتمند کند تا آسیب کمتر ببیند که البته خدا را هزار مرتبه شکر هنر همرنگ جماعت شدن رو به رشد است!
نوع دیگر از ترور شخصیت در موفقیت ها بروز می کند. چرا که تحمل موفقیت های دیگران سخت است در حالیکه برای به اصطلاح عزیزی پیام تبریک میفرستیم و با چند استیکر با شکل قلب خوشحالی مان را برایش به نمایش می گذاریم درهمان حال با دوست دیگری چت کرده و داد و فریاد که یا ایها الناس آگاه باشید که این فرد حقش نبوده! چگونه مرا ندیده اند؟ من که در یک قدمی آنها بودم وااااای چه اجحافی! و هزار و یک دلیل تا ثابت کنیم به ظاهر عزیزی که برایش قلب سند کردیم لایق این جایزه و مقام نبوده و نیست!
واژه “مملکت که نیست ” از دهان ما نمی افتد
شکی نیست که اگر قرار است کسی انتخاب شود بی شک آن شخص ما یا کسی که ما می گوییم خواهد بود. اگر خدای نکرده کسی چشم بصیرت نداشت تا ما یا آنکه ما می گوییم را انتخاب کند باید با پچ پچ های مسموم دمار از روزگارش در آوریم. این تکنیک حتما جواب خواهد داد. با تخریب فرد موردنظر؛ بعدی یکی از ما خواهد بود که حتما چشم بصیرت دارد و جایگاه ارزشمند ما را می شناسد .
الهی شکر که به دانشی رسیده ایم که با به به! و چه چه ! فرد را بالای سکو می بریم سپس وقتی احساس کنیم در مرکز توجه قرار داد و مانع دید ماست تمام تلاش را به کار می بندیم تا سرنگونش کنیم!!! آنقد اطلاعات سیاسی و علمی و هنری و اقتصادی مان خوب است که درباره همه چیز حرفی برای گفتن داریم. در تاکسی، در مزرعه، در اداره، در رستوران در فستیوال و جاهای متعدد دیگر صاحب نظریم. ما می توانیم همزمان که درباره پسابرجام و فرابرجام صحبت می کنیم درباره انواع پیتزا، فعالیت های فرهنگی و بیماری ایدز هم صحبت کنیم!! در حالیکه لبخند ملیحی بر لب داریم. واژه “مملکت که نیست ” از دهان ما نمی افتد در هر کوی و برزن و کانال و سایت و ویژه نامه وفصلنامه و … از وضعیت بی قانونی داد و هوار سر میدهیم، بعد برای کارکوچکی که روال قانونی خود را دارد سعی می کنیم قانون را دور بزنیم و دنبال شخص با نفوذی هستیم تا به راه های مختلف وادارش کنیم سفارش مان را که بند و به این طریق خیلی خواسته یا شاید ناخواسته با شعار قانون مداری قانون را دور می زنیم!
دور و برمان پر از پچ پچ های مسموم است. اگر می خواهید مصون از پچ پچ های مسموم باشید باید یاد بگیرید به برخی از به اصلاح دوستان مدام بگویید “بله” به این طریق یقینا شما فرد محبوبی خواهید بود! وااااای اگر یک “نه “در میان باشد آنوقت شکایت شما به دوستان بالا انتقال داده می شود و شما در تیررس پچ پچ های مسموم قرار گرفته و با همین پچ پچ ها چاله ای برایتان می کنند چندین برابرقدتان!!
برای جداکردن برخی مسئولین از میزشان نیازمند بولدوزر هستیم
تجربه ثابت کرده بازیگران حرفه ای فقط بر روی صحنه بازیگرند. آنان بعلت صداقت نمی توانند درزندگی روزمره بازیگران خوبی باشند. خوشبختانه امروزه بازیگران دیگری ظهور کرده که خارج ازسن تئاتر بسیار بازیگرند! بسیار حرفه ای و کار کشته که باید نزد این عزیزان واحدهای بازیگری گذراند. این بزرگان! ظاهر آرام و خداپسندانه دارند. آرام آرام به طعمه قدرتمند نزدیک می شوند درمغزش نفوذ می کنند و انقدر خوب دروغ میگویند و نقش بازی می کنند که آدم حیفش میاید به این همه دروغ و ایفای نقش بی توجه باشد. بد هم نیست به سلامتی دور هم هستیم. این عزیزان به ظاهر بازیگر گزینه مناسب جهت ترویج پچ پچ های مسموم هستند و بسیار کاربردی عمل می کنند.
الهی شکر که در طول این سالها به این درک رسیده ایم که مسولیت مقدس است. برای همین یک عده از مسولان آنچنان به این امر مقدس چسبیده اند که هنگام وداع و کندن این عزیزان نیاز به بولدوزر می باشد و اگر روزی توسط دستگاه های مختلف از میز کنده شوند بی شک بر اساس احساس مسئولیت تمام سعی خود را به کار خواهند گرفت تا ثابت کنند نفر بعدی شایسته نبوده، نیست و نخواهد بود و درادامه هشدار هم می دهند و شاخ و شانه می کشند :”شاید ما روزی برگردیم…”
عکس آن هم صادق است به زور دستگاه های مختلف یکی را برداشته و یکی دیگر به فرمایشات یاشایستگی بر کرسی مدیریت مینشانیم یا می نشیند؛ شیوه بازی عوض میشود. اوایل همه چیز به خوش و بش می گذرد و صحبت پیرامون آنکه ما مردمان شریفی بودیم که مدیر قبلی یا در حق ما اجحاف کرده یا کار بلد نبوده یا مشتی رند نگذاشته اند کارمان پیش برود. تا یک ماه آدم های رنگ وارنگ دربرابر رییس جدید دولا راست می شوند. لبخند مدیر جدید قشنگ هست، نحوه نشستنش بی نظیر و آن فرق سرش فعلا زیباست! البته برای او هم داریم به وقتش!
یکی از واژه های پر کاربرد در جامعه واژه “من” است برخلاف “ما ” که اصلا واژه قشنگی نیست!! من بودم این را می کردم، من بودم آن کار را می کردم. زمان من این کار اتفاق افتاد زمان من آن کار اتفاق افتاد و باز من …من …آنچنان کارها بزرگ نمایی می شود که گویی با پدید نیامدن این عزیزان مملکت لنگ می ماند! خدا شانس بدهد باز کردن راه آب آبدارخانه با بزرگ نمایی این ابر مردان به اندازه غنی سازی اورانیوم مهم تلقی می شود! شکی نیست تمام سعی شان را بکار می بندند تا ثابت کنند اگر نباشند اتفاقات چه کوچک چه بزرگ شکل نخواهد گرفت. این نوع نگاه ای مسموم منحصر به دنیای سیاست نیست همه گیرش کرده ایم. سیاست، مذهب، هنر، فرهنگ، قانون، دانش و هزار چیز دیگر را به هم گره میزنیم تا از آب گل آلود ماهی بگیریم. ازسرکول هم بالا میرویم تا با هنرمندی عکس بگیریم در عین آنکه پز عکسمان را میدهیم و آنرا درپروفایل می گذاریم که چشم حسود بترکد و بفهمند ما چقدر مهم هستیم در همان حال از زندگی خصوص آن هنرمند و حواشی آن چنان سخن می گوییم که گویا سالیانی ست آن هنرمند را می شناسیم و با اوهمسفره بوده ایم. با مرگ فرد محبوبی کمپین تشکیل میدهیم، گردهمایی، روشن کردن شمع، چاپ عکس هایش بر روی شیشه اتومبیل و روی تی شرت و خیلی جاهای دیگر و کارهای عجیب و غریب دیگر که معلوم نیست در چند ثانیه از کجاها تراوش می کند. با زحمت بسیار از هنرمند معروفی بر روی تکه کاغذی امضا می گیریم بعد از چند روز اصلا یادمان نمی آید کاغذ را کجا گذاشته ایم. از هیچ صنفی اجازه نمی دهیم کسی انتقاد کند بله به تریج قبای ما بر می خورد و حتما تعدادی از هم صنفان یادشان میاید که ما چقدر انسان های شریفی هستیم و ناحق برایمان فیلم ساخته یا شعر گفته اند یا برنامه ساخته اند. مگر کسی هست که در کارش تعلل کند تا ما بتوانیم از او نقد کنیم ؟!
در رانندگی به هم فحش می دهیم و رعایت حق تقدم بی معناست هر کس زودتر پیچید حق با اوست. خدای ناکرده جهان بینی ما مبنی بر آنکه خانم ها راننده نیستند و بهتر است پشت ماشین لباسشویی بنشینند نباید تغییر کند. عبور از خط عابر پیاده هم خیلی سوسول مسلکی ست. در حالیکه سخنانمان به فرموده ای از بزرگان مزین است اگر کسی خلاف ما سخن بگوید پرخاش کرده و هفت جدش را جلوی چشمش می آوریم و شب دوباره در اینترنت سرچ میکینم و از بزرگان جمله ای حفظ می کنیم تا کلاممان زیبا اما رفتارم آن باشد که می خواهیم .
به هم دشنام میگوییم. دروغ گفتن برایمان همانند آب خوردن ساده است. یا به مدرک خود پز میدهیم یاپول پدرمان یا سوابق مدیریتی داشته و نداشته مان یا سفر خارج از کشور. راست و چپ بلیط سفر به ده کوره های ترکیه را برای تعطیلات رزرو میکنیم غافل از آنکه هنوز شیراز را ندیده ایم. معنی تعامل را از ریشه تغییر داده ایم. وقتی میگوییم تعامل داشته باش یعنی هر چه گفتند بدون کم وکاست انجام بده، کاری به کار نور چشمی ها نداشته باش، خیلی چیزها را نادیده بگیر، به بعضی ها بگو چشم اما آن کار را انجام نده و..
ساعت ها درباره فرهنگ کتابخوانی حرف میزنیم و دریغ از مطالعه یک کتاب…
کافی ست بخواهی به گروهی در تلگرام سری بزنیم.. تا یکی گفت :”ب” همه بر سرش می ریزند که توبی جا کردی گفتی :”ب” و برایش صد البته متاسفند که گفته است: “ب” هر روز این روند تخریب ادامه دارد و آن می شود که از یک گروه سیصد نفره فقط چهار نفر با هم گفتگو می کنند و بقیه از ترس بلای که بر سر “ب” آمده فقط نگاهی به گروه دارند آن هم گاه گاهی. از فرهنگ کتاب و کتابخوانی ساعتها حرف می زنیم اما دریغ از خریدن و مطالعه یک کتاب در سال مدام در حال مقایسه کشورهای توسعه یافته با کشور خودمان هستیم و افسوس و آه بابت فرهنگ و قوانین حاکم در آن کشورهای نرفته و ندیده؛ در هر کوچه و خیابان داد فرهنگ سر داده اما هیچ تلاشی برای ارتقای فرهنگ انجام نمی دهیم. همه چیز پیرامون مان خیلی شعاری و تزیینی شده است؛ روکش را برداریم ذهنمان اسیر پچ پچ های مسموم است که ما هر روز به خودمان تزریق می کنیم بعد از در و دیوار می نالیم بدون آنکه نگاهی به خودمان بیاندازیم و آینه ای جلو خود بگیریم.جامعه چیزی نیست جز من، ما و شما.
راستی وقت آن نرسیده که به خودمان بگوییم به کجا چنین شتابان!؟ چرا نمی توانیم با هم گفتگو کنیم؟چرا تحمل شنیدن نظرات یکدیگر را نداریم؟ چرا همدیگر را نمی شنویم؟ چرا به هم پرخاش می کنیم؟ چرا همدیگر را تخریب می کنیم؟ چرا همواره دیگران را مقصر می دانیم ؟ ریشه این جنگ های روانی از کجاست؟ انقدر دیوار دورمان را بلند کرده ایم که دیگران را نمی بینیم. نوعی فرصت طلبی فردی ما را مهار کرده و اجازه نمی دهد دور دست ها را نظاره کنیم. فضا پر از “پچ پچ های مسموم” است. فضایی که نفس کشیدن را سخت کرده. هر کدام از ما بعنوان عضوی از جامعه بجای غرغر زدن، شکوه و شکایت و تزریق بار منفی کافی ست بخواهیم و همت کنیم تا نگرشمان را تغییر داده و عینکمان را عوض کنیم حالا وقت آن است به قانون احترام بگذاریم، در رفع کاستی ها کوشا باشیم، خود را مسئول بدانیم، حقایق را تحریف نکنیم ،صادقانه از اندیشه خود دفاع کرده و به حریم شخصی یکدیگر احترام بگذاریم و برای اهداف خود و جامعه تلاش کنیم. جامعه اخلاق گرا جامعه ای آرام و بدون تنش است. برای داشتن جامعه خوب نیاز به انسان های خوب و توانمند است اجتماعی که در آن افراد برای بهبود وضعیت از هیچ کمکی دریغ نمی کنند حتی اگر به ضررشان باشد تحمل کرده تا آینده مطلوبی را برای کشورشان رقم بزنند. بیایید یک تلنگر کوچک به خودمان بزنیم. هیچگاه برای گام های رو به جلو دیر نیست کافی است اراده کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید