×

محمد علی فروغی ؛مرد خاکستری تاریخ معاصر(اختصاصی گیل و دیلم)

  • کد نوشته: 7962
  • ۱۳۹۵-۰۹-۱۷
  • 189 بازدید
  • ۰
  • محمد علی فروغی ؛ مردخاکستری تاریخ معاصر   ?سیاستمدارانی برای تمامی فصول…..   ?پیشگفتار:   به این جمله لیو بوسکالیا  فکر می کردم : ?«هیچ چیزی ناگوارتر از اینست که بدانیم فریب کسانی را خورده ایم که به انها باور داشته ایم »   در فکر بودم که ما ایرانیها چه بسیاری  مقاطع تاریخی فریب […]

    محمد علی فروغی ؛مرد خاکستری تاریخ معاصر(اختصاصی گیل و دیلم)
  • محمد علی فروغی ؛ مردخاکستری تاریخ معاصر

     

    ?سیاستمدارانی برای تمامی فصول…..

     

    ?پیشگفتار:

     

    به این جمله لیو بوسکالیا  فکر می کردم :

    ?«هیچ چیزی ناگوارتر از اینست که بدانیم فریب کسانی را خورده ایم که به انها باور داشته ایم »

     

    در فکر بودم که ما ایرانیها چه بسیاری  مقاطع تاریخی فریب اینگونه باورها را خورده ایم و مکررا و به تحقیق از ترس باران رفته ایم زیر ناودان ،شما ببینید:

     

    بقول یکی از دوستان «بسیاری از مردم به‌تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان پهلوی اول بود یا پهلوی دوم. ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند.

     

    نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند.»

     

    آیا در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را می‌توانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟

     

    نه! …چرا؟ چون ایرانی نمی‌داند او کیست؟!!!!!  او کسی بود که با نوشتن «رساله یوسفی» و کتابی بنام «یک کلمه»، که منظورش از یک کلمه همان کلمه قانون بود می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقه ناصری کند و به همین جرم، ماه‌ها در سیاهچال قجری، کتک خورد.

    شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشه زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.

     

    از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند، شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامه شکنجه نداشتند. به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمه مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیده خود پایداری کنند.

     

    ایرانی نمی‌تواند درباره چگونگی برانداختن پادشاهی پهلوی ، بر پایه منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.

     

    آیا جماعت ایرانی درباره سردار اسعدبختیاری و علت لشکرکشی او به تهران، بیشتر می‌داند یا درباره قیام مختار؟ چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش ان سیاستمدار خاکستری عصر رضاشاه  و علی‌اکبر داور و میراث او ثبت احوال و بوروکراسی اداری را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟

     

    کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست، نخواهد دانست که آیین دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که درباره حکمرانان کشورش در دوره معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟

     

    چند ایرانی را می‌شناسید که بداند چرا در مجلس پنجم مشروطه از پیشنهاد تغییر سلطنت قاجار به جمهوری، استقبال نشد؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانه مشروطیت» در تبریز به اندازه زائران مشتاقین کنسرت فلان خواننده نیستند؟ آیا مردم ایران می‌دانند چرا انگلیسی‌ها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی می‌داند چرا ناصر الدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنی‌ها برای ما به اندازه باران برای باغ وحتی نفس کشیدن لازم است…

     

    مدرسه به معنای امروزی آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصر الله ملک المتکلمین در ایران پا به عرصه وجود گذاشت. پیش از او و هم‌فکرانش، فرزندان ایران در مکتب‌خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» می‌خواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستان‌های قم است.

     

    این همه جهل مختص عوام ما نیست ، کدام یک از روشنفکران ما تابحال بخود زحمت داده قران را بخواند و‌ بعد انرا تفسیر وتحلیل کند و‌هی نگوید فلان فلان ایه ناقض حقوق انسانی است ،ویا کدامیک از این منوالفکرها چیزی از عزیز نسفی وکتاب انسان کامل او شنیده اند تا بدانند این پزشک صوفی ایرانی  ۵ قرن قبل از داروین به تیوری فرگشت ( که ما به اشتباه تکامل می خوانیم) اشاره کرده است ،و یا کدامیک از این همه چیز دان های ژیگول از شیخ اشراق ،شهید شهاب الدین یحیی سهروردی و پرتونامه او چیزی شنیده و خوانده است ؟ کدامیک از نقادین دینی ما مولانا و حافظ و خیام را فی الواقع خوانده‌ اند که حالا چنین رگ گردنشان برای ایران وایرانی ورم می کند.

    اینهمه که از اعراب و کتاب سوزی های انها می گویند با خوپ نگفته اند که صرف ونحو‌عربی را یک ایرانی نوشته است ؟!!!!

    تاریخ ما اکنده از جهل ،حقارت و نادانی کسانی است که در هوا سخن می گویند وبی حساب وکتاب نظر می دهند‌،واین مایه تاسف است…..

     

    تاریخ نیاز دارد دوباره خوانده شده و درباره آن اندیشه صورت گیرد.

    نه با قصد غرق کردن خود در گذشته .بلکه برای ساختن امروز و برنامه ریزی بهتر برای فردا و البته استفاده کاربردی در جهت یکپارچگی بیشتر از پیش مردم…

    ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تکرار آن است…

    شاید فکر کنید چرا و چگونه ما ایرانی ها از پس تهاجم حداقل ۴ کشور خارجی و اشغال سرزمین خویش ، جان سالم به در برده ایم و سرنوشتی مانند مصر،سوریه ، لبنان و عراق پیدا ننموده ایم.

    کوتاه به شما بگویم ، پاسخ انست که ما فی الواقع تسلیم و فرمانبردار اعراب،مغولان و ترکان و تیموریان شده ایم.واز پس این سرسپردگی بوده که با حفظ باطن،وجود خویش را مستمر نموده ایم.

    کافی است دو رساله اخلاق الاشراف خواجه نصیرالدین طوسی و عبیدزاکانی را که در فاصله سی ،چهل سال از یکدیگر نوشته شده اند ،را بخوانیم و مقایسه کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم.

    فصلی از تاریخ کشورمان و حیات اجتماعی مردمان مابین انحطاط ایلخانان مغول تا ظهور تیموریان.

    وقتی عبید می نویسد:

     

    « هر کس صدق ورزد پیش هیچ کس عزتی نیابد و بزرگان از این جهت گفته اند دروغ مصلحت امیز به ز راست فتنه انگیز ( اخلاق الاشراف ، ص ۲۰۸، چ حلبی)  و یا در باب مذهب منسوخ ،یعنی مذهب مختار می نویسد:« اصحابنا می فرمایند که قسم شجاعت در هیچ وجهی نمی نشیند بلکه این مایه حماقت و عین جنون است چنان که گفته اند:

    دلاور که نندیشد از پیل و شیر

    تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر» و بدینوسیله نشان می دهد که در جامعه اندوران و در حیات اجتماعی مردمان علاوه بر اینکه راستی رخت بربسته ، شجاعت نیز زشت قلمداد می شود .

    عبید در این کتاب حتی به طنز اشاره ای دارد به داستان نوخواسته ای اصفهانی که در بیابان به مغولی بر می خورد و برای نجات جان خویش به او پیشنهاد تن فروشی می دهد و عبید به طعن می نویسد:« مغولک را رحم امد و برقول او کار کرد ،جوان به یمن این تدبیر از قتل خلاص یافت.گویند بعد از سی سال دیگر عمر در نیک نامی به سربرد….. ای یاران خدای را معاش و سنت بزرگان غنیمت دانید.مسکین پدران ما که عمر در ضلالت به سر بردند و فهم ایشان بدین معنی منتقل نشد» .

    عبید در رساله خود که در قرن هشتم نوشته شده است ،نشان می دهد که علاوه بر اخلاق ،عدالت در روش مملکت داری هم مذهبی منسوخ شده است.و می نویسد:« ان کس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد ومصادره نکند و‌خود را مست نسازد و بر زیردستان اظهار عربده و غضب نکند مردم از او نترسند و رعیت فرمان ملوک نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشنوند، مصالح بلاد و عیاد متلاشی گردد» .

    حال شما این اوصاف از مردم را مقایسه کنید با رساله اخلاق الاشراف خواجه نصیر طوسی که به تقاضای شمس الدین محمد جوینی( م ۶۸۳) ، وزیر هلاکو ( م ۶۶۳) ،سپس اباخان ( م ۶۸۰) و سپس تکودار ( سلطان احمد) انرانگاشته است.

    رساله ای در باب وحدت وجود ، و تبیین توحید و مصداق عرفانی «کل شی هالک الا وجهه» که سیر و سلوک عارف را نشان می دهد در مسیر مردم به سوی حق و از حق به سوی مردم .

    رساله ای که دغدغه اخلاق دارد و معنویت را در تاروپود زندگی و حیات اجتماعی و سیاسی می جوید.

     

    حال شما این تصویر زیبا از جامعه اخلاقی تر قبل از تهاجم مغول و بعد از انرا ، در کنار تصویر کاریکاتور گونه جامعه ایرانی که عبید زاکانی به نمایش می گذارد و سرتاسر پلشت وتلخ است ،بگذارید ، و ببینید جامعه امروز ما قرن ۷ و ۸ قمری چه تفاوتی کرده و تصویر این جامعه به کدامیک شباهت بیشتری دارد؟

    ?ورق اول

     

    ⌛️سیاستمداری که تاریخ مصرف ندارد….

     

    یکی از دوستان تعریف می کرد: «سال ۹۱ چند نفر از جوانان اصولگرا که درخواست دیدار با آقای خاتمی رو داشتند امکان این راپیدا کردند که با ایشان در دفترشان ملاقات خصوصی ای داشته باشند و صریح نظرات شان رادر برخی موارد بگویند و جواب ها و نظرات آقای خاتمی رو هم بشنوند.

     

    بعد از جلسه، ان دوستان از طرف برخی دوستان دیگر اصولگرا تحت فشار قرار گرفتند که تمام نکات طرح شده در جلسه رو که آقای خاتمی در یکی دو مورد درخواست کرده بودند جایی نقل نشود رو بگویند.

    دوستان جوان بعد این اتفاق برای مشورت نزد مرحوم عسگر اولادی رفته بودند. خدا رحمت کند آقای عسگراولادی را،  به دوستان توصیه کرده بود که حرفهای آقای خاتمی نزد شما امانت هست و بدون رضایت ایشان حتی به من عسگراولادی هم از محتوای جلسه اگر رضایت ندارند حرفی نزنید و خیانت در امانت نکنید..»

     

    خوب بنظر شما چنین سیاستمدارانی تاریخ مصرف دارند؟ شما این افراد را مقایسه کنید با فلان سیاستمداری که مرتبا بیانیه و موضع ارایه می کند ،ووقتی به ایشان گفته می شود اقا! این مطلب شما خیلی تند بود می گوید :« حرف است دیگر ، همینطوری می اید!!!!»

    اخلاق کجای اصلاح طلبی و اصولگرایی ما قرار دارد؟ راحتتر بگویم ایا ما در دوران یخ بندان سیاسی خود نیستیم و دیگر خبری از سیاستمدارانی برای تمام فصول نیست ویا حداقل تعدادشان خیلی کم است.

    من از سال ۷۶ با ظهور اقای خاتمی طرفدار اصلاح طلبی شدم ،ولی حالا در این ۱۹ سال به این نتیجه رسیده ام که در عمل این جریان گاهی تندتر از اصول گرایی است و بقول یکی از دوستان فرق این اقایان با به اصطلاح « رادیکال های اصولگرا» انست که فقط ابزار لازم را ندارند،یک تفنگ که دستشان بدهی ……

     

    در طی این دو دهه از جوانیاست خویش به این نتیجه رهنمون شده ام‌که درد بعضی اقایان قدرت است ،و حاضرند همه چیز را فدا کنند که در بازی قدرت شرکت داده شوند و مابقی کشک است و سربزنگاه اینها تمایلی برای هزینه دادن در راه ایده های اصلاح طلبانه را ندارند‌.

    این اقایان همان کسانی هستند که گاهی از پاپ کاتولیک تر می شوند،برای همه جریان اصلاح طلبی نسخه می پیچند،تجویز می کنند که فی المثل اقای لاریجانی برای ریاست مجلس بهتر از اقای عارف است وعارف مدیریت ندارد.و یا نه !!!!از اندسته اصلاح طلبان بادکنکی هستند که تا همین چند مدت قبل این جریان را متهم به فتنه گری کرده و سر موصم انتخابات طرفدار اصلاح طلبی شده و البته مواضع متناقض مقابل جریان فتنه می گیرند.

     

    ۱۶ اذرماه است ،سالروز دانشجو و نقطه عطف جنبش های رفرم خواهانه دانشجویان.خوب یادم هست در سال ۸۳ بعضی از همین ژنرال های اصلاح طلب داخل مجلس ششم سرمست از قدرت ، حتی ما دانشجویان مخلص راتحویل نمی گرفتند ‌نسخه می پیچیدند که از اقای دکتر معین باید حمایت کنید، همان موقع هم ما به دوستان گفتیم سونامی در راه است و زمانی که این ژنرال ها مشغول بولتن سازی افتخارات خود بوده اند ،احمدی نژاد وابادگران می ایند که گوی سبقت از انها بربایند.

     

    سیاستمدار استخوان دار در طول این ۱۹ سال فعالیت سیاسی خود کم دیپه ام ، به تاریخ معاصر کشورمان هم مراجعه میکنم باز انگشت شمارند امثال امیر کبیرها،قایم مقام ها ،مصدق ها،احمد قوام ها، محمدعلی فروغی ها ،عباسعلی خلعتبری ها وصدالبته حضرت امام خمینی ( ره) ، هاشمی رفسنجانی ها ، روحانی ها و …..

    ?ورق دوم :

     

    ?جامعه شناسی نخبه کشی …..

     

    «مردم را که می‌شناسی ! …

    مردم از ترسوها خوششان نمی‌آید‌، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند‌. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند‌. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند‌. این مردمی که من دیده‌ام خود به خود حامی قدرت هستند . پشت کسی هستند که توانا باشد‌. اما اگر آن قدرت ضعیف شود‌، مردم خود به خود از او دور می‌شوند .

    اگر قدرتی که می‌پسندند از پا در بیاید ، آنوقت همین مردم لگدش می‌کنند و از رویش می‌گذرند‌، همین مردم !»

     

    محمود دولت آبادی ، کلیدر

     

     

    ۱۶ اذر هر سال انواع سخنرانی ها و یادمان ها و موضع گیری ها در سرتاسر کشور انجام وی شود ، فیستوال سیاسی شده است این روز در کشور ما ، و قدمت تاریخی ان موجب شده به یک برند سیاسی در میان اوردگاههای سیاسی مبدل گردد.ولی از اینهمه سخنرانی و اعلام موضع چه عایدی بدست امده است ؟ ایا ۱۶ اذر ماه توانسته است به مثابه فیستوالی سیاسی ،هر ساله نخبگان جدیدی را به عالم سیاست معرفی کند.

    نخبه گان سیاسی جوان همدوره ما ،که یا از سیاست کناره گرفتند و به زندگی روزمره ودرس ومشق خود رسیدند ویا از کشور فرار کردند ویا داخل زندان اند،البته عده کمی هم همچنان در حال کنش گری اند.اندسته هم که از کشور خارح شدند متاسفانه ابروی هویت سیاسی جنبش دانشجویی را برده ومانند امثال باطبی ها ،شدند تحلیل گر وفعال حقوق بشر علیه کشور خودشان که جای تعجب دارد.

    اصولا هم پیوند ملی گرایی و‌هویت طلبی را گسستند و انرا فدای لیبرالیسم نمودند.

     

    بله ! ما با بحران تربیت سیاستمدار روبرو هستیم ، سیاستمدار کهنه کار ، کاربلد و وطن پرست.

    این فرق می کند با پرورش مشتی لمپن سیاسی ،اپورتونیست ( فرصت طلب) یا کامفورمیست ( حزب باد)

     

    شما ببینید تریتا ( فریدون) پارسی( م۲۱ ژوییه ۱۹۷۴ اهواز)  رییس بنیاد نایاک ( لابی ایرانی_ امریکایی) است .عده ای او را مشاور پنهان کاخ سفید در مورد ایران می دانند و مدعی هستند مشاوره های این جوان زرتشتی و دانش اموخته دانشگاه جان هاپکینز در مورد ایران به اوباما ظرف یکهفته عملیاتی می شود.

    ولی از طرف دیگر بنیاد او متهم است که لابی جمهوری اسلامی ایران در امریکاست.و حتی دادگاهی در امریکا در ۱۰ فوریه سال ۲۰۱۵ ( ۲۱بهمن ماه ۱۳۹۳ ) وی را در اینمورد به چالش کشید،دادگاهی که تریتا پارسی مدعی است توسط لابی صهیونیستی هدایت شده است.

    ولی در ایران عده ای او را به سبب حمایت مالی بنیادهایی مانند راکفلر از اندیشکده اش و البته مواضعش در مورد حمایت از «جنبش سبز» و« فعالین حقوق بشری» متهم به دوگانه بازی کردن و تلاش برای معرفی خود بعنوان رهبر کاریزماتیک اپوزیسیون خارج از کشور می نمایند.

    ولی فارغ از اینکه تریتا پارسی و بنیادش یک کنشگر سیاسی فعال برای منافع ایرانیان در داخل امریکا هستند ویا یک بنیاد مدافع منافع گروه یا دولتی ،نحوه فعالیت های بنیاد وی و بنیادهای لابی گری از این دست به ما این موضوع را گوشزد می نماید که در ایران فقدان چنین بنگاههایی و چنین افرادی بخوبی احساس می گردد.

    بنگاههای لابی گری که روابط بین حاکمیت وجامعه مدنی را تسهیل می نمایند و‌خواسته های این جامعه را با مذاکرات حرفه ای به قدرتمندان منتقل کرده و‌اجرای انرا تضمین نمایند.

     

    رییس جمهوری حسن روحانی در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۹۲ در جمع دانشگاهیان طی نطقی تند ، این پرسش را مطرح کرد که« چرا فقط یک عده  کم سواد باید از توافق ژنو‌حرف بزنند؟»او از اساتید دانشگاه بخاطر سکوتشان انتقاد نمود.

     

    علاوه بر اینکه چنین بنگاهایی در کشور ما وجود خارجی ندارند،مراکزی که باید تربیت نخبه گان سیاسی را بر عهده بگیرند هم کاشکتیک و کم فروغند.پژوهشگاه مجلس، بنیاد باران و بنیادهای همسو و پژوهشگاه مجمع تشخیص مصلحت بجای اینکه مسیول چنین اموری باشند ، فستیوالهایی مانند ۱۶ اذر دانشگاههای ما شده است محل سیاست ورزی و کارگاه اموزش سیاسی ما وکار درست از همینجاست که خراب می شود‌.

    بگذریم که اصناف هم وارد این وادی شده اند و کار را خراب تر کرده اند، سیاستمداران ما شده اند معلم ،دکتر یا مهندس ، شما ببینید در طول ۳۷ سال عمر انقلاب اسلامی ، وزرای امورخارجه ما چه مدرکی داشته و چه رزورمه ای پر کرده اند؟محمد جواد ظریف یک استثناست نه یک قایده.و همین استثنا هم توانست پرمناقشه ترین پرونده تاریخ چند ساله اخیر را حل نماید.

     

    از طرفی اشاعه فرقه سازی در گذشته و گروههای مجازی در زمان حال را در این بی اطلاعی و البته عدم نیاز برای دانستن نادید گرفت.

     

    و این در حالیست که ان بریتانیایی که ما را و کشور ما را و پدران ما راغارت کرد و استثمار نمود ،۴۰۰ سال قبل تر از ما کتاب و روزنامه می خواند و پدرانش نیز کتابخوان بود و با راه افتادن صنعت چاپ در اروپای قرن پانزدهم سالها از ما اگاه تر شد.در حالی که ما کمتر از نیم قرن پس از اروپاییان صاحب رادیو وتلویزیون شدیم و بجای خواندن کتاب و یادگیری فرهنگ ، با صدای قمرالملوک وزیری ها خو گرفتیم. و‌باز ایا می دانید تیراژ کتاب در کشور ما در حال حاضر ۱۵۰ نسخه است.و عملا روزنامه نگاری در ایران در حال مردن است.زیرا بقول فریدون صدیقی « وقتی روزنامه ای خوانده نمی شود یعنی وجود ندارد.الان خیلی از روزنامه های ما با تیراژ ۳ هزار نسخه منتشر می شوند.» در حالیکه ما فقط ۳۸ میلیون جوان و چهارونیم میلیون دانشجو داریم ، که علی الحساب باید اینده ساز مملکت و فرهنگ ان باشند.ولی متاسفانه نیاز به خواندن در بین انها موضوعیت ندارد.و این یعنی اینکه جوان ما به دنبال پرسش گری نمی رود.

     

    ایا می دانید رویکرد ما ایرانیان به شبکه های مجازی تفننی و فاقد سازماندهی لازم است و حتی استقبال های صدهزارتایی ما از این شبکه ها جز معدود موضوعات هرگز هدفمند نبوده است.و البته درست مانند روزنامه خواندن ما ،زمانی توجه ما به این شبکه ها دقت بیشتری می یابد و انها کارکرد موثری می یابند که یکسری هیجانات و رفتارهای سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی شکل می گیرد .

    هیجاناتی که موج سینوسی انها ممتد نخواهد بود.و مخاطبین این شبکه ها وقتی وارد فضای انلاین می شوند  با کپی پیست  و کلیک و لایک رشد یافته و هرگز قدرت انالیز و ابتکار را در انها پرورش نمی یابد.

    روی اوردن ما به کانالهای خبری در تلگرام که خبرهای رایگان را بدون مشارکت مخاطب در انالیز و‌تحلیل خبر در اختیار وی قرار می دهند ،خود نشاندهنده افول بیش از پیش قدرت تحلیل در نسل جدید است.

     

    و ایا می دانید همین حالا هفته نامه نیوزویک در امریکا و هفته نامه ایندیپندنت ان ساندی در بریتانیا منتشر نمی شوند‌ .واین در حالی است که شمارگان نیوزویک بیش از ۴ میلیون نسخه بوده که تنها در ایالات متحده ۳،۱۶۰،۰۰۰۰نسخه در هفته به چاپ می رسد.ولی نیوزویک که دارای ۱۷ شعبه در امریکا و جهان است ،پس از ۸۳ سال  تصمیم گرفته است به دنیای دیجیتال نقل مکان کند، و وب سایت « دیلی بیست» را بجای ساختمان چاپ خوددر منهتن نیویورک انتخاب نماید. (اخرین نسخه  «ایندپیندنت ان ساندی» که روزهای یکشنبه منتشر می شد، در روز ۲۰ مارس انتشار یافت و از ان پس از طریق نسخه اینترنتی در دسترس خواهد بود).

    ولی در کشور ما شبکه مجازی بدرد چت کردن ،جوک سازی و سلفی گرفتن،پخش رویدادهای‌می خورد وبس.

    زمانی فرقه ها مانند ضدقهرمانان‌موجب نادیده گرفتن حقیقت از چشمان مردمان می شدند وحالا این شبکه ها وظیفه دور نگه داشتن ما از انچه باید باشد را برعهده گرفته اند.

    ?ورق سوم

    سیاستمداری برای تمامی فصول:

     

    محمدعلی فروغی دردشتی (زادهٔ ۱۲۵۴ خورشیدی در تهران – درگذشتهٔ ۵ آذر ۱۳۲۱ در تهران) ملقب به ذُکاءالمُلک، روشن‌فکر، مترجم، ادیب و سخن‌شناس، فیلسوف، تاریخ‌دان، روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار، دیپلمات، نمایندهٔ مجلس، وزیر و نخست‌وزیر ایران است.

     

    وی فرزند محمدحسین فروغی و برادر ابوالحسن فروغی بود. پدر او با نام ذکاءالملک شناخته می‌شد و پس از وفات پدر، محمدعلی فروغی این لقب را دریافت کرد. وی در بسیاری از علوم فعالیت داشته است.

    نخستین کتاب دربارهٔ فلسفه غرب (سیر حکمت در اروپا) توسط او نوشته شد. و بدرستی می توان او را پدر لیبرالیسم ایرانی است.

    فروغی آثار بسیاری از شعرای فارسی نظیر سعدی و حافظ و فردوسی را تصحیح کرد و فرهنگستان ایران را تأسیس نمود. وی در کنگره هزاره فردوسی نیز شرکت داشت. علاوه بر این‌ها، فروغی آثار متعددی دربارهٔ تاریخ (به ویژه تاریخ ایران باستان) به رشته تحریر درآورده است.

     

    محمدعلی فروغی از فعالان و مبارزان مهم انقلاب مشروطه ایران هم بوده و همچنین در زمان جنگ جهانی اول، ریاست هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹) و جامعهٔ ملل را برعهده داشته‌است.

    وی چند بار وزیر، دو بار نمایندهٔ مجلس شورای ملی و یک بار رئیس دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) شد.

    در سال ۱۳۰۴، پس از تصویب انقراض دودمان قاجار، که خود در آن نقش تعیین کننده‌ای داشت، کفیل نخست‌وزیری شد. با انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی، فروغی به عنوان اولین نخست وزیر در دوره پهلوی، مراسم تاج گذاری رضاشاه را در اولین قدم برگزار کرد. در دومین دوره نخست وزیری او، کشف حجاب اجباری یکی از جنجال‌برانگیزترین رویدادهایی بود که به وقوع پیوست. فروغی از مدت‌ها قبل با آتاتورک آشنایی داشت و به اصرار او، رضاشاه سفری به ترکیه داشت و این وقایع، به دنبال این سفر رضاشاه انجام شد.

     

    بعد از این که میان فروغی و رضاشاه اختلافاتی افتاد، فروغی فعالیت سیاسی را رها کرد و به کارهای علمی پرداخت، تا این که سرانجام در جریان جنگ جهانی دوم، در شهریور ۱۳۲۰ ایران توسط متفقین اشغال شد.

    این باعث شد تا مجدداً از فروغی برای قبول نخست وزیری دعوت کنند و از پس از گذشت چند سال، دوباره به سیاست بازگشت. از مهم‌ترین اقدامات او در سومین دوره نخست وزیری، استعفای رضاشاه از سلطنت بود. متن استعفای رضاشاه، توسط فروغی نوشته شد و به امضای شاه رسید و سلطنت به محمدرضا پهلوی انتقال یافت. فروغی اولین نخست وزیر در دوره محمدرضاشاه نیز شد. با برکناری رضاشاه، ایران به جمع حامیان متفقین پیوست و خطرات احتمالی جنگ میان ایران و متفقین، مانند تجزیه ایران توسط متفقین، مرتفع شد. سرانجام فروغی در ۵ آذر ۱۳۲۱ درگذشت….

     

    جالب است بدانید تاج‌گذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد. «میزان احترام و ارادت رضاشاه به شرکت‌کنندگان در جایگاه آنان در مراسم مشهود بود. تیمورتاش و فروغی در یک کالسکه سوار بودند. رضاشاه، پیش از تاج‌گذاری [نشان درجه اول تاج، یعنی] بزرگترین نشان افتخار کشور [را] به این دو داده بود».

    فروغی در مراسم تاج‌گذاری خطابه‌ای ایراد کرد که به ستایش ایران باستان و تاریخ شاهنشاهی ایران می‌پرداخت. برخی از فرازهای این خطابه، غیرمستقیم روش درست پادشاهی مشروطه را به رضاخان و مردم ایران یادآور می‌شود: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تأیید هوای  و استرضای جنبه ضعف بشری و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیر مقتضیه میسر نخواهد شد، بلکه یگانه راه نیل به آن مقصد عالی احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسن‌نیت و درایت در خدمتگزاری این آب و خاک است».(ایران، برآمدن رضاخان، ص ۴۰ ، تاریخ ۲۰ ساله ایران، حسین مکی، جلد ۴، آغاز سلطنت و دیکتاتوری پهلوی، صص ۳۹–۴۲، خطابه فروغی).

     

    ملک‌الشعرا بهار، مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم قریب، داریوش آشوری، موسی غنی‌نژاد و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستوده‌اند.

     

    علی‌اکبر سیاسی شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبها می‌داند. برای اینکه بهتر به زیبایی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم. وی از فنون ادب بهره کافی و حظی وافر داشت. نویسنده و منشی کم‌نظیری بود. سخن‌سنج، سخن‌شناس، خطیب، ادیب، مورخ و دانشمند بود.

     

    علی‌اصغر حقدار در پیشگفتار کتاب آداب مشروطیت دول اشاره می‌کند که «فروغی یکی از نادرترین روشنفکران با بصیرت ایرانی بود که حلقه ارتباط میان گفتمان فرهنگی و کنش سیاسی را در خود بوجود آورد.»

    فروغی دربارهٔ روابط خارجی ایران معتقد است :

    «… حاصل این که حرف همان است که همیشه می‌گفتم، ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است مصلحت خودشان را در این ترتیب حالیه می‌پندارند. باقی هم که خوابند… اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصور نمی‌شد. با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکه‌مرد میدان سیاست است با ایران هیچ کار نمی‌تواند بکند… فقط کاری که انگلیس می‌تواند بکند همین است که خود ما ایرانی‌ها را به جان هم انداخته پوست یک‌دیگر را بکنیم… البته من می‌گویم با انگلیس نباید عداوت بورزند. برعکس عقیده من این است که نهایت جد را باید داشته باشیم با انگلیس دوست باشیم… اما این مستلزم آن نیست که ایران در مقابل انگلیس کالمیت بین یدی الغسال باشد. من این فقره را کتباً و شفاهاً به انگلیسی‌ها گفته‌ام و می‌گویم [آن‌ها هم] تصدیق می‌کنند. اما چه فایده، یک دست بی‌صداست. ملت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملت داشته باشد…»(مقالات فروغی، جلد اول، چاپ دوم، ۱۳۵۴، انتشارات طوس صص ۷۹)

     

    موسی غنی نژاد استاد اقتصاد و روشنفکر لیبرال معتقد است:

     

    «نسل‌های متعددی از روشنفکران ایرانی، به ویژه آنها که به زبان خارجی تسلط نداشتند، آشنایی با اندیشه‌های فلسفی غربی را با خواندن کتاب معروف فروغی در این خصوص یعنی «سیر حکمت در اروپا» آغاز کرده‌اند. این کتاب هنوز هم، پس از گذشت بیش از هفتاد سال از تألیف آن، خواندنی و پربار است. فروغی مبدع اندیشه‌های جدیدی نیست و هیچ‌گاه چنین ادعایی نداشته است، اما او را می‌توان یکی از تواناترین ایرانیان در درک اندیشه‌های مدرن غربی و انتقال درست و بدون اعوجاج آنها به زبان فارسی دانست. نه تنها «سیر حکمت در اروپا» بلکه دو کتاب اولیه وی یعنی «اصول علم ثروت ملل» و «حقوق اساسی» شاهدی بر این مدعا است.

     

    به‌واقع، عمده اندیشه‌های فروغی را از لابه‌لای همین ترجمه‌ها می‌توان دریافت؛ به‌واسطه همین ترجمه هاست که «فروغی را اندیشمندی لیبرال، ملی‌گرا، و محافظه‌کار یا میانه‌رو خوانده‌اند. وی را از بنیان‌گذاران لیبرالیسم در ایران می‌دانند»

    فروغی سیاستمداری لیبرال بود چرا که آزادی را در معنای لیبرالیستی آن درک می‌کرد و از سوی دیگر او سیاستمداری محافظه‌کار نیز بود چرا که تلقی‌اش از مفهوم ترقی، خصلتی غیررادیکال داشت و هم از این‌رو، کنار نهادن نهادهای سنتی را شرط پیشرفت نمی‌دانست.»(غنی نژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد، روزنامه دنیای اقتصاد، شنبه ۱۱ شهریور،میرزا محمدعلی خان بن ذکاالملک، حقوق اساسی آداب مشروطیت ملل، تهران، کتابخانهٔ مجلس شورای ملی، سنه ۱۳۲۵)

     

    رامین جهان بیگلو‌ همچنین ادامه می دهد:

     

    «برای توجیه و توضیح دیدگاه‌های لیبرالی اش، فروغی اشکال گوناگون آزادی از قبیل آزادی اندیشه (اختیار عقاید)، آزادی انتشارات (اختیار طبع)، آزادی مالکیت (اختیار مال) و آزادی اجتماعات (اختیار تشکل انجمن) را به تفصیل و تشریح بیان می‌کند. در رابطه با «برابری»، فروغی آن را «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» و «مساوات در [پرداخت] مالیات» تعریف می‌کند. مفهوم اساسی و مرکزی دیگری که در اندیشه لیبرالی فروغی وجود دارد، «وظیفه» است. از نظر فروغی، حقوق فردی بدون تکالیف فردی و هیچ قانونی بدون پیروی از قانون وجود ندارد. در یک سخنرانی معروف در رادیو ملی ایران پس از انتخابات مجلس چهاردهم، فروغی با صراحت بر دیدگاه خود مبنی بر حکومت قانون تاکیدمی کند. هرچند که مفاهیم و ایده‌های بیان شده در کتاب فروغی اصالتاً از آن او نیست، اما قطعاً تفسیر همدلانه و بی غل و غشی از اندیشه‌های روشنگران فرانسوی است که فروغی از آنها به عنوان بنیانگذاران لیبرالیسم مدرن نام می‌برد؛ بنابراین، نیازی به گفتن ندارد که فروغی از نخستین روشنفکران و دولتمردان ایرانی بود که این ایده‌ها را در روندی نظام مند به کار بست. به همین دلیل است که می‌توان گفت تأثیر فروغی در پیدایش و تکوین میراث لیبرالی ایرانی جایگاه خاصی دارد.»

     

    رامین جهانبگلو می‌افزاید:

     

    «بر اساس دیدگاه فروغی، برای رواج روشنگری در ایران، هم آیی دو شرط لازم است. نه تنها ضروری است که نیروهای اعمال اجبار در جامعه بایستی در شکل نهادها مرسوم شوند، بلکه همچنین لازم است که نوع دیگری از نهادها تا اصلاح و بهبود، اقدام به سرپرستی نهادهای نوع پیشین کنند. به علاوه، این وضعیت، شرط کافی برای برقراری و حفظ تعادل در جامعه سیاسی را مهیا ساخته و بدین سان زمینه را برای شکوفایی آرمان‌های روشنگری آماده می‌کند. آنچه از نوشته‌های فروغی بر می‌آید، باوری خالص به ایده ترقی و مجادله‌ای بر سر تفکیک قوا و حقوق مردمان تحت یک نظام لیبرالی است. پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، ایده ضرورت ترقی موج می‌زند و این واقعیت که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی _ که به گمان فروغی عامل اصلی پیشرفت‌ها و موفقیت‌های علمی و فناورانه تمدن غربی است _ در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینه‌های مبتنی بر فرایند تکاملی نهفته است.

     

    رامین جهانبگلو بر این گمان است که فروغی، با اعتقاد به اصول روشنگری در فرانسه و به ویژه با شناختی که از آرای مونتسکیو داشت، بر اصل انفصال قوای حکومتی تأکید می‌ورزید. در کتابی که با عنوان حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت ملل در سال ۱۹۰۷ در تهران منتشر کرد این موضوع بارز است. فروغی در این کتاب حاکمیت را تنها از آن تمامی آحاد مردم می‌داند:

     

    «سابق بر این مردم تصور می‌کردند که یک نفر یا جماعت باید صاحب اختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طور می‌خواهد و مصلحت می‌داند اداره کند و مردم حق ندارند در اداره امور خودشان مداخله و چون و چرا نمایند. حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند که من جانب الله هستند و به این واسطه امر ایشان امر الهی و واجب الاطاعه است… اما حالا متجاوز از صد سال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رای برگشته و معتقد شده‌اند که هیچ وقت یک نفر یا یک جماعت حق ندارد صاحب اختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحب اختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند.»

     

    فروغی در همین کتاب دربارهٔ نقش حکومت می‌نویسد:

     

    «وظیفهٔ دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس، یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهدهٔ انجام وظیفهٔ خود بر نمی‌آید مگر این که به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمی‌شود مگر به دو امر: اول وضع قانون و دوم اجرای آن. پس دولت دارای دو نوع اختیار می‌باشد: یکی اختیار وضع قانون و دیگر اختیار اجرای قانون. هرگاه اختیار وضع قانون و اختیار اجرای آن در دست شخص واحد و یا هیئت واحد باشد، کار دولت به استبداد می‌کشد… بر این پایه دولت تنها زمانی قانونی است که این قوه آن از هم جدا و در دست دو گروه مستقل و جدا باشد.»

     

    فروغی معتقد است که «حقوق عمومی ملت مجموعاً تحت دو عنوان در می‌آید، اول آزادی، دویم، مساوات.» آزادی عبارت است از اختیار انجام هر کاری با این شرط که «اجرای حق یک نفر مضر و منافی اجرای حق دیگری نباید بشود» یعنی حد آزادی یک شخص «قیودی است که به جهت آزاد بودن سایر مردم لازم است.»

    و فروغی مصداق‌های آزادی را از «اختیار نفس و مال» تا «اختیار اجتماع و تشکیل انجمنی» نام برده است…

     

    فروغی در تصریح این مفهوم [مساوات] می‌نویسد: «مساوات حقوق غیر از مساوات احوال است و این نوع مساوات صورت گرفتنی نیست زیرا که مردم بالفطره و بالطبیعه از حیث قوه و توانایی و قابلیت و اخلاق و خیالات تفاوت دارند و این اختلافات ناچار منجر به اختلاف احوال می‌شود.» از نظر فروغی مصداق‌های مساوات حقوقی عبارت‌اند از: «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» به این معنا که دادگاه‌های خاص نباشد، «مساوات در مشاغل و مناصب» یعنی هیچ شغلی مخصوص طایفه یا طبقه خاصی نباشد و «مساوات در مالیات» یعنی هیچ‌کس بی‌جهت معاف نشود و هرکس به نسبت قوه و استطاعت خود مالیات بدهد. یعنی فروغی در تفسیر مفهوم «برابری»، از آموزه سوسیالیستی و آن زمان مسلطِ برابری اجتماعی ـ اقتصادی دفاع نمی‌کند و صرفاً مفهوم برابری حقوق یعنی «مساوات در مقابل قانون» و شقوق گوناگون آن را مطرح می‌کند.

     

    فروغی دربارهٔ مساوات و عدالت می‌نویسد:

     

    «عدالت ایجاب می‌کند که میان اعضای جامعه تساوی حقوق برقرار باشد و همه بتوانند به یکسان از هیئت اجتماعیه بهره برند. ترتیب آزادی به علت اینکه هم موجب ترقی کل جامعه و نیز برقراری تساوی حقوق می‌گردد؛ لذا مبنی بر عدالت است. در چنین وضعی چون هر فردی مختار اعمال خویش است و هیچ قانون منع و انحصاری در کار نیست، هر کس حق دارد در همه چیز ادعا داشته باشد و پیشرفت ادعای او فقط به لیاقت و کفایت و همراهی بخت و اتفاق بستگی دارد. اما عده‌ای این استدلال را نمی‌پذیرند و می‌گویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.»

    فروغی همچنین  آزادیخواه و منتقد دولت‌گرایی است:

     

    «دخالت دولت جایز نیست و باید به مردم آزادی مطلق داد تا امور خود را اداره کنند. در امور ثروتی (اقتصادی)، اختیار افراد حقیقتاً بر اقدام دولت مزیت کلی دارد و باید مردم به آزادی، ثروت را تولید کنند و توزیع نمایند و به دوران بیندازند و به مصرف برسانند و اگر دولت بخواهد در این باب مداخله کند و بعضی را ترغیب نماید و از برخی طرفداری کند، سنگ راه مردم می‌شود و ممکن است مرتکب ظلم و تعدی شود، چه، مساعدت با جماعتی، ظلم در حق جماعت دیگر است.»

     

    در واقع، مطابق با دانش و فهمی عمیق از اقتصاد، در کتاب اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک نگاشته است:

     

    «علم ثروت قطع دارد که توسل به دولت بیجا و حرکت قهقرا است و نباید از دولت متوقع بود که متکفل و متقلد تمام امور مردم باشد بلکه راه ترقی این است که مردم اجتماع‌های آزاد تشکیل دهند و امور خود را بدان وسیله گذرانند.»

    ( در همه این موارد می توانید به ایرج افشار، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۸۸، ص. ۲۱۵،۶۵،۱ ۶۵٫۲ بُربُر، مسعود. «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشهٔ اقتصادی محمدعلی فروغی  ص۶۶ جهانبگلو رامین، ترجمه: حسین فراستخواه، فروغی و بنیاد لیبرالیسم ایرانی، به نقل از تارنگارآفتاب مراجعه نمایید)

     

    حالا شما ببینید در مورد چنین شخصیتی چه قضاوت های عجولانه ای می شود واو را به چوب فراماسونری ، خیانت وابستگی می زنند.در صورتیکه زبان علوم انسانی ما که اکنون با ان مفاهمه داریم مدیون چنین افرادی است ،واین بغیر از خدمات مفید ایشان در مورد  پایان دادن به اشغال ایران در مهلکه جنگ جهانی دوم است.

     

    اینجاست که باید گفت اندیشه ها را باید شست و‌جور دیگری باید قضاوت کرد….

     

    این یادداشت بیش از اندازه طویل شده است و وقت ان نیست که من از دیگر رجال نامی ایران صحبت کنم و این را به فرصت دیگری اگر عمری بود می سپارم‌.ان شاله

     

    علی دادخواه

    ۱۶ اذرماه ۱۳۹۵

    رشت

    لینک کوتاه مطلب:

    https://gildeylam.ir/?p=7962

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *